Print Friendly, PDF & Email

«تقسیم مردم یوگسلاوی به ”ملیت‌ها“ی مختلف، نتایج فاجعه‌باری برای آن کشور

رقم خواهدزد، زمانی که دیگر تیتو نباشد تا روی در دیگ “ملیت‌‌ها” بنشیند.»

ژنرال دوگل


در چند سال گذشته، جریان‌هایی که غالباً به قوم‌گرایان و بخشی از طیف سیاسی چپ تعلق دارند، بحث فدرالیسم را در ایران مطرح کرده و خواهان یک نظام فدرال برای آیندهٔ ایران شده‌اند. این جریان‌ها مدعی هستند که فدرالیسم بهترین ضامن همبستگی ملی و حفظ یکپارچگی سرزمینی ایران است. برای بررسی این ادعا، در نوشتار زیر، ابتدا با تفکیک دو نوع کاملاً متفاوت فدرالیسم، به چگونگی تشکیل نظام‌های فدرال در غرب می‌پردازیم. سپس کارنامهٔ فدرالیسم و تأثیرش بر موجودیت سرزمینی و ملی کشورها را بررسی می‌کنیم.

فدرالیسم همگرا

فدرالیسم از واژهٔ لاتینی foedus به معنای «پیمان اتحاد» می‌آید. Federer به زبان فرانسوی یا federate به زبان انگلیسی به معنای پیوستن و متحد شدن دولت‌ها یا سازمان‌های مستقل است.[۱] تشكیل فدراسیون به معنای پیوستن سازمان‌ها یا دولت‌های مستقل از یکدیگر در یك نهاد یا کشور متحد است، همراه با حفظ حدودی از استقلال و اختیارات، و داشتن یک مرکزیت مشترک. مثلاً فدراسیون سندیکاهای کارگری از اتحاد چندین سندیکای کارگری مستقل شکل می‌گیرد. در نتیجه، کشورهای فدرال در جهان غرب -جایی که مفهوم فدرالیسم در آنجا تبیین شده است- نیز معمولاً، به‌جز استثنای بلژیک، از به هم پیوستن دو یا چند سرزمین مستقل به وجود آمده‌اند.

در زیر، چگونگی شکل‌گیری همهٔ دولت‌های فدرال اروپای مرکزی-غربی و آمریکای شمالی را در چند جمله توضیح می‌دهیم. این دولت‌ها عبارتند از: آمریکا، کانادا، آلمان، اتریش، سوئیس و بلژیک.[۲]

– ایالات متحدهٔ آمریکا در سال ۱۷۸۷ از اتحاد سیزده دولتی که استقلال خود را از انگلیس اعلام کرده بودند به وجود آمد.

– ایجاد کشور فدرال آلمان چندین مرحلهٔ تاریخی را طی کرد. در سال ۱۸۶۷، کنفدراسیون آلمان شمالی از اتحاد بیست و یک کشور، که دولت‌های محلی خود را همچنان حفظ می‌کردند، تشکیل شد. ارتش کنفدراسیون آلمان شمالی نیز ابتدا از ترکیب ارتش‌های بیست و یک دولت تشکیل‌دهندهٔ آن شکل گرفت. در سال ۱۸۷۱، دولت‌های جنوب نیز به کنفدراسیون آلمان شمالی پیوستند و آلمان متحد فدرال را به وجود آوردند.

– کشور کانادا در سال ۱۸۶۷ از پیوستن سه مستعمره‌نشین انگلیس به همراه کِبِک فرانسوی‌زبان در چارچوب یک کنفدراسیون به وجود آمد، هرچند پادشاه انگستان به عنوان پادشاه کانادا باقی ماند.

– کشور سوئیس به مرور و در پی اتحادهای متناوبی که در طی چند سده رهبران واحدهای سیاسی کوچک محلی برای جنگ با دشمنان مشترک شکل دادند، زمینهٔ پیدایش یافت و سرانجام در سال ۱۸۴۸ بود که بیست و سه کانتون مستقل با پیوستن به هم یک دولت فدرال به وجود آوردند و کانتون‌ها بخش مهمی از اختیارات خود را به یک دولت مرکزی به پایتختی برن تفویض کردند.

– كشور اتریش دیگر کشور فدرال جهان غرب است. اتریش كه وارث و یا باقی‌ماندهٔ هستهٔ اصلی امپراتوری اتریش-مجارستان بود، فدرالیسم را نیز از آن به ارث برد.[۳] بدین ترتیب، اتریش نیز، مانند بقیهٔ كشورهای فدرال غربی، به صورت فدرال زاده شد.

برخی از این كشورها، مانند كانادا و سوئیس، ابتدا به صورت كنفدرال به وجود آمدند و به مرور روند همگرایی‌شان شتاب گرفت و تبدیل به كشور فدرال شدند؛ یعنی حرکت به سوی همگرایی بیشتر بوده.در واقع، کشورهای فدرال از پیوستن دولت‌های مستقل از هم شکل می‌گیرند تا یک دولت-ملت مشترک ایجاد کنند. به همین دلیل، من این نوع فدرالیسم را فدرالیسم همگرا می‌نامم، چراکه وحدت‌گرا و بر اساس ادغام واحدهای سیاسی متفاوت و مستقل در چارچوب یک کشور-ملت است.

در واقع، کشورهای فدرال از پیوستن دولت‌های مستقل از هم شکل می‌گیرند تا یک دولت-ملت مشترک ایجاد کنند. به همین دلیل، من این نوع فدرالیسم را فدرالیسم همگرا می‌نامم، چراکه وحدت‌گرا و بر اساس ادغام واحدهای سیاسی متفاوت و مستقل در چارچوب یک کشور-ملت است.

در كشورهای فدرال غربی، مفهومِ فدرال منسوب به مرکز است. مثلاً پلیس فدرال یعنی پلیس دولت مرکزی و پلیس غیرفدرال یعنی پلیس محلی یا ایالتی. تقویت دولت فدرال به معنای افزایش تمركزگرایی و کاهش اختیارات دولت فدرال به معنای افزایش تمركززدایی است. در این کشورها، اگر جریانی سیاسی خواهان فدرالیسم بیشتر باشد، به معنای این است که خواهان دادن اختیارات بیشتر به دولت مرکزی و کاهش قدرت دولت‌های محلی است.

فدرالیسم واگرا

در نقطهٔ مقابل فدرالیسم همگرا، نوع دیگری از فدرالیسم وجود دارد که من آن را فدرالیسم واگرا یا فدرالیسم معکوس می‌نامم. در فدرالیسم واگرا، دولت فدرال نه از پیوستن واحدهای سیاسی مستقل و جدا از هم که از تبدیل یک دولت یگانه (état unitaire ) به یک دولت فدرال مرکزی و چندین دولت منطقه‌ای فدره -fédéré- به ‌وجود می‌آید. همچنان که خواهیم دید، فدرالیسم واگرا وحدت‌گریز و در راستای شکستن و تجزیهٔ یک ملت واحد است؛ روندی که خلاف و وارونهٔ فلسفهٔ بنیادین فدرالیسم است. در جهان غرب، تنها کشور بلژیک دچار چنین فدرالیسمی شده است. بلژیک تنها کشور فدرال غربی است که پس از تأسیس، و نه همزمان با پیدایش، فدرال شد.

در نقطهٔ مقابل فدرالیسم همگرا، نوع دیگری از فدرالیسم وجود دارد که من آن را فدرالیسم واگرا یا فدرالیسم معکوس می‌نامم. در فدرالیسم واگرا، دولت فدرال نه از پیوستن واحدهای سیاسی مستقل و جدا از هم که از تبدیل یک دولت یگانه (état unitaire ) به یک دولت فدرال مرکزی و چندین دولت منطقه‌ای فدره -fédéré- به ‌وجود می‌آید. همچنان که خواهیم دید، فدرالیسم واگرا وحدت‌گریز و در راستای شکستن و تجزیهٔ یک ملت واحد است

داستان فدرالیسم واگرای بلژیک از اولین رفرم در قانون اساسی این کشور در سال ۱۹۷۰، که کشور را به سه واحد فرهنگی مختلف تقسیم کرد، آغاز شد و در سال ۱۹۹۳ بلژیک رسماً از یک دولت یگانه به یک دولت فدرال تبدیل شد. اما طبیعتاً این پایان کار نبود، چراکه واگرایی و روند فدرالیسم معکوس آغاز شده بود. از آغاز تقسیم بلژیک به سه واحد فرهنگی تاکنون شش بار قانون اساسی این کشور در راستای کاهش قدرت دولت مرکزی و افزایش اختیارات دولت‌های فدره یا منطقه‌ای تغییر کرده و هر بار ادارهٔ کشور دشوارتر شده است. در سال‌های ۲۰۰۷-۲۰۰۸، بلژیک ۱۹۴ روز بدون دولت بود.[۴] در سال‌های ۲۰۱۰-۲۰۱۱ بلژیک ۵۴۱ روز بدون دولت بود و از این بابت رکورد کشور بحران‌زدهٔ عراقِ پس از اشغال را نیز شکست.[۵] پس از انتخابات ۲۰۱۹، بلژیک رکورد جهانی قبلی را که متعلق به خودش بود، بار دیگر، شکست و به مدت ۶۵۲ روز بدون دولت بود.[۶] تنها علت عدم تشکیل دولت در این بازه‌های زمانی دعواها و اختلافات اتنیکی بود. بلژیک در غرب اروپاست، با پیشینه‌ای دموکراتیک و در همسایگی با کشورهای فرانسه، لوگزامبورگ، آلمان و هلند؛ همسایگانی که هیچ تهدیدی برای این کشور نیستند. کشور کوچک بلژیک از نظر دفاعی وابسته به چتر دفاعی ناتو و از نظر سیاست خارجی دنباله‌روی اتحادیه اروپا است. اگر به جای بلژیک کشوری در خاورمیانه این‌همه مدت بدون دولت می‌ماند، بدون شک وضعیت بسیار وخیم‌تر می‌شد.

آخرین تغییر قانون اساسی بلژیک در سال ۲۰۱۳ رخ داد، ولی اکنون صحبت از تغییر دوبارهٔ قانون اساسی پس از انتخابات سال ۲۰۲۳ است. نکتهٔ قابل توجه این است که با هر رفرم قانون اساسی که منجر به کاهش اختیارات دولت مرکزی و افزایش قدرت دولت‌های محلی شده، نه تنها ادارهٔ کشور دشوارتر و بحرانی‌تر شده، بلکه همبستگی ملی در این کشور نیز ضعیف‌تر و خواست جدایی‌طلبی بیشتر شده است. در سال ۱۹۸۸، در آخرین انتخابات پارلمان بلژیک- پیش از آنکه این کشور تبدیل به یک دولت فدرال شود- از ۲۱۲ نمایندهٔ مجلس، تنها دو نمایندهٔ فلاندرن خواهان جدایی از بلژیک و تأسیس کشور فلاندرن بودند، اما در اولین دوره از انتخابات مجلس فلاندرن که با رأی مستقیم مردم در سال ۱۹۹۵، یعنی پس از برقراری فدرالیسم، برگزار شد، از ۱۲۴ نمایندهٔ این پارلمان، ۲۴ نماینده خواهان استقلال فلاندرن بودند. تعداد جدایی‌خواهان در انتخابات ۱۹۹۹ به ۳۸ نماینده، در انتخابات ۲۱۰۴ به ۴۹ نماینده و در آخرین انتخابات در سال ۲۰۱۹ به ۵۸ نماینده از ۱۲۴ نماینده رسید. می‌بینیم که تمایل به جدایی‌طلبی به موازات افزایش هرچه بیشتر اختیارات دولت‌های منطقه‌ای افزایش یافته است.

با هر رفرم قانون اساسی که منجر به کاهش اختیارات دولت مرکزی و افزایش قدرت دولت‌های محلی شده، نه تنها ادارهٔ کشور دشوارتر و بحرانی‌تر شده، بلکه همبستگی ملی در این کشور نیز ضعیف‌تر و خواست جدایی‌طلبی بیشتر شده است.

دربارهٔ شکست تجربهٔ بلژیک نیاز به یک نوشتار جداگانه است، اما این همان روند فدرالیسمی است که این کشور، برخلاف دیگر کشورهای فدرال غربی، به شکل وارونه پیمود؛ درست برعکس فدرالیسم همگرا در مورد آمریکا و آلمان. خلاصه اینکه فدرالیسم واگرا یا فدرالیسم معکوس روندی است که با تضعیف حس و روح ملی، کشور را به سوی فروپاشی پیش می‌برد.

به‌جز مورد بلژیک در جهان غرب، فدرالیسم واگرا تنها در برخی کشورهای جهان سوم دیده می‌شود. در همهٔ کشورهایی که فدرالیسم واگرا داشته‌اند، نتیجهٔ فدرالیسم چیزی جز شکست و گاهی هم فاجعه‌های بزرگ انسانی نبوده است. در ادامهٔ این نوشتار، فارغ از بحث فدرالیسم همگرا و واگرا، به ارتباط میان فدرالیسم و یکپارچگی سرزمینی می‌پردازیم.

درست برعکس فدرالیسم همگرا در مورد آمریکا و آلمان. خلاصه اینکه فدرالیسم واگرا یا فدرالیسم معکوس روندی است که با تضعیف حس و روح ملی، کشور را به سوی فروپاشی پیش می‌برد.

فدرالیسم و یکپارچگی سرزمینی

بر اساس همهٔ شواهد تاریخی و سیاسی، سیستم فدرال توانایی بسیار کمی برای حفظ یکپارچگی سرزمینی و حاکمیت ملی یک کشور دارد. در چنین سیستمهایی، در مواردی مانند تغییر رژیم، خلأ قدرت، تضعیف بنیهٔ کشور یا دخالت بیگانه، ممکن است کشور سریعاً به سوی جنگ داخلی و تجزیه پیش برود. 

در اینجا، سیستم حکومتی همهٔ کشورهایی را که از دههٔ ۹۰ میلادی تاکنون تجزیه شده‌اند بررسی می‌کنیم:

از آغاز دههٔ ۹۰ تاکنون، کشورهای زیر از درون تجزیه شده‌اند: چكسلواكی، یوگسلاوی، شوروی، سودان و اتیوپی. نکتهٔ جالب توجه اینکه همهٔ این کشورها دارای سیستم فدرال بودند.

از آغاز دههٔ ۹۰ تاکنون، کشورهای زیر از درون تجزیه شده‌اند: چكسلواكی، یوگسلاوی، شوروی، سودان و اتیوپی. نکتهٔ جالب توجه اینکه همهٔ این کشورها دارای سیستم فدرال بودند.

با توجه به تعداد کم کشورهای فدرال در جهان -اکنون تنها ۲۷ کشور از ۱۹۵ کشور جهان فدرال هستند. این تعداد تجزیه حیرت‌آور است. در چند دههٔ اخیر، هیچ کشور غیرفدرالی تجزیه نشده است. آیا علت تجزیهٔ این کشورها این بوده که در سیستم‌های فدرال تبعیض‌های قومی بیشتری نسبت به کشورهای غیرفدرال وجود دارد و همین امر باعث جنگ‌های داخلی در این کشورها و تجزیهٔ آن‌ها شده است؟ هیچ شاهدی برای تأیید این گزاره وجود ندارد، بلکه مسئله این است که سیستم‌های فدرال، به‌ویژه سیستم‌های فدرال واگرا و سیستم‌های فدرال در کشورهای چندقومیتی، شرایط را برای جداسازی‌های هویتی و ملت‌سازی‌های جدید و در نهایت تجزیه و جنگ داخلی فراهم می‌کنند. تاریخِ چند دههٔ اخیر شاهد بزرگ‌ترین جنگ‌های قومی در کشورهای فدرال بوده است. در این زمینه می‌توان جمهوری فدرال یوگسلاوی و جمهوری فدرال سودان را مثال زد که در آن‌ها بزرگ‌ترین کشتارها و جنایت‌ها علیه بشریت صورت گرفت و کار به پاک‌سازی قومی و نسل‌کشی رسید، به‌گونه‌ای که دادگاه لاهه برای بررسی این فجایع مجبور به دخالت شد. تنها در این دو کشور حدود ۵۰۰ هزار تن در جنگ‌های قومی قتل‌عام شدند. جمهوری فدرال اتیوپی نیز، پس از آنکه اریتره از آن جدا شد، همچنان در جنگ‌های قومیتی و جدایی‌خواهانه می‌سوزد. ظاهراً، در این سیستم‌های فدرال، با تأکید بر تفاوت‌های قومی و تلاش برای ملت‌سازی‌های قومی، به جای اتحاد و یگانگی ملی بذر اختلاف و کینه میان اقوام کشور کاشته می‌شود.

مسئله این است که سیستم‌های فدرال، به‌ویژه سیستم‌های فدرال واگرا و سیستم‌های فدرال در کشورهای چندقومیتی، شرایط را برای جداسازی‌های هویتی و ملت‌سازی‌های جدید و در نهایت تجزیه و جنگ داخلی فراهم می‌کنند.

پس از پایان جنگ سرد، همهٔ نظام‌های کمونیستی مرکز و شرق اروپا فروریختند: شوروی، آلمان شرقی، لهستان، مجارستان، چکسلواکی، بلغارستان، رومانی، آلبانی و یوگسلاوی. از میان این نه کشور، سه کشور فدرال بودند و شش کشور غیرفدرال. در بحران تغییر نظام، هر سه کشور فدرال تجزیه شدند، ولی هیچ‌یک از کشورهای غیرفدرال بالا، علی‌رغم آنکه اکثراً چندقومیتی بودند، تجزیه نشدند.

در مورد یوگسلاوی لازم به ذکر است که احتمالاً هیچ کشوری در جهان به اندازهٔ یوگسلاوی فدرال نبود. نیروهای چپ‌گرا و قوم‌گرا در سال‌های اول انقلاب ۵۷، بارها یوگسلاوی را به عنوان الگویی برای ایران معرفی کردند و آرزویشان یوگسلاوی شدن ایران بود. خوشبختانه، ایران یوگسلاوی نشد.

از دل آن پنج کشوری که از آغاز دههٔ ۹۰ تاکنون تجزیه شده‌اند، ۲۸ کشور جدید پدید آمده است. همهٔ این ۲۸ کشور جدید، که نزدیک به ۱۵ درصد کل کشورهای کنونی جهان را تشکیل می‌دهند، دولت‌های منطقه‌ایِ یک کشور فدرال بودند که از آن‌ها تجزیه شده‌اند.

خودمختاری و یکپارچگی سرزمینی

از دههٔ ۹۰ تاکنون، علاوه بر کشورهای ذکرشده در بالا که از درون تجزیه شده‌اند، کشورهای دیگری نیز بوده‌اند که بخش‌هایی از آن‌ها با دخالت خارجی تجزیه شده است. این سرزمین‌ها عبارتند از: قره‌باغ، آبخازی، اوستیای جنوبی و کریمه، که به ترتیب از کشورهای جمهوری آذربایجان، گرجستان و اوکراین جدا شده‌اند. در همهٔ این چهار مورد، دخالت خارجی نقشی اساسی داشته است. اما نکته‌ای که به هیچ‌وجه نباید مغفول بماند این است که همهٔ این بخش‌های جداشده (قره‌باغ، آبخازی، اوستیای جنوبی و کریمه) جمهوری‌های خودمختار در درون کشورهای مذکور بودند. اگرچه کشورهای مذکور (جمهوری آذربایجان، گرجستان و اوکراین) فدرال نبودند، بخش‌های تجزیه‌شده از آن‌ها دارای خودمختاری بوده‌‌اند: جمهوری خودمختار قره‌باغ، جمهوری خودمختار کریمه، جمهوری خودمختار آبخازی و جمهوری خودمختار اوستیای جنوبی. این امر نشان می‌دهد که وجود واحدهای سیاسی خودمختار در درون یک کشور غیرفدرال نیز می‌تواند شرایط مناسبی برای دخالت دولت‌های بیگانه و بهانه‌های سیاسی و حقوقی لازم برای جدایی از کشور را فراهم کند.

برای اینکه بحث کامل شود، به‌ویژه با توجه به حملهٔ روسیه به اوکراین، باید به منطقهٔ دونباس اوکراین نیز پرداخت. روسیه از سال ۲۰۱۴ در تلاش بوده تا اوکراین را به کشوری فدرال تبدیل کند. هدف روسیه این بوده است که بتواند، با حفظ ظواهر قانونی، شرایط را برای جدایی این منطقهٔ روس‌نشین از اوکراین فراهم کند، همان‌طور که در مورد کریمه این کار را کرد. برای فدرال شدن اوکراین، روسیه در سال‌های گذشته بیشترین فشارها را بر اوکراین وارد کرد. لاوروف، وزیر خارجهٔ روسیه، در فروردین ۱۳۹۳ رسماً اعلام کرد که «اوکراین باید فدرال شود».[۷] فشار روسیه بر اوکراین بدان‌جا رسید که حتی لوکاشنکو، رئیس‌جمهور بلاروس و متحد اصلی مسکو، در نطقی در پارلمان این کشور در تاریخ ۲۲ آوریل ۲۰۱۴، پروژهٔ فدرال کردن کشور اوکراین را محکوم کرد و آن را در راستای توسعه‌طلبی روسیه خواند و هشدار داد: «هنگامی که تقسیم [فدرال شدن] کشور به شرق و غرب به‌طور قانونی توسط خود اوکراینی‌ها تصویب شود، دیگران می‌توانند به دنبال مصادرهٔ بخشی از کشور باشند.»[۸]

اما اوکراین برای حفظ یکپارچگی سرزمینی و حاکمیت ملی‌اش با تمام توان در برابر تبدیل شدن به کشوری فدرال ایستادگی کرد؛ همچنان که اکنون نیز در برابر هجوم ارتش روسیه ایستادگی می‌کند.

آیندهٔ ایران

فدرالیسم در ایران، با توجه به توضیحات بالا و اینکه ایران یک دولت یگانه -état unitaire- است، الزاماً از نوع واگرا خواهد بود و یکپارچگی ملی و سرزمینی آن را به‌‌شدت به خطر خواهد انداخت. راه آینده ایران نباید تکرار فاجعه‌بار تجربه‌های شکست‌خورده باشد. وجب به وجب ایران، از دریای کاسپین تا خلیج فارس، متعلق به همه ایرانیان است. تاریخ و هویت ایران ساخته‌وپرداختهٔ همهٔ اقوام ایرانی است و همهٔ زبان‌های ایرانی میراث بزرگ فرهنگی-تمدنی ایران هستند. آیندهٔ ایران را باید در برابری کامل حقوق شهروندی همهٔ ایرانیان و رفع هرگونه تبعیض، آزادی‌های گستردهٔ فردی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و توسعهٔ پایدار انسانی و اقتصادی جست. ایرانی که مردمانش در همه سطوح سیاسی، از روستا تا کشور، اداره امور را از طریق برگزیدن نمایندگان خود در انتخابات‌هایی کاملا آزاد و منصفانه در دست داشته باشند. باید در پی ایرانی بود که با تکیه بر نیروی بزرگ و مستعد انسانی، پهناوری سرزمینی و موقعیت ژئوپولیتیک خود، و با خودآگاهی از موجودیت تمدنی-تاریخی خود، جایگاه شایسته‌اش را در میان ملت‌های بزرگ و پیشرفتهٔ جهان بازیابد.

فدرالیسم در ایران، با توجه به توضیحات بالا و اینکه ایران یک دولت یگانه -état unitaire- است، الزاماً از نوع واگرا خواهد بود و یکپارچگی ملی و سرزمینی آن را به‌‌شدت به خطر خواهد انداخت.

آیندهٔ ایران را باید در برابری کامل حقوق شهروندی همهٔ ایرانیان و رفع هرگونه تبعیض، آزادی‌های گستردهٔ فردی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و توسعهٔ پایدار انسانی و اقتصادی جست.

پانوشت

1. http://www.merriam-webster.com/dictionary/federate

http://www.taurillon.org/Le-federalisme-autrichien

۲. در اینجا، مکزیک را با توجه به ویژگی‌های سیاسی، فرهنگی و تاریخی آن کشور، در آمریکای شمالی حساب نکرده‌ایم.

سیستم سیاسی کشور انگلیس، که نام واقعی آن پادشاهی متحد بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی است، نیز اگرچه رسماً فدرال نیست، شباهت‌های زیادی به فدرالیسم دارد. در ۲۲ ژوئیهٔ ۱۷۰۶، پارلمان‌ کشور بریتانیا -متشکل از انگلستان و ولز- و پارلمان کشور اسکاتلند پیمان اتحادی به تصویب رساندند که منجر به تشکیل کشور «پادشاهی متحد بریتانیای کبیر» در اول ماه می ۱۷۰۷ شد. در دوم ژوئیهٔ ۱۸۰۰ نیز دو پارلمان «پادشاهی متحد بریتانیای کبیر» و پادشاهی ایرلند، با تصویب اتحاد د‌و کشور، کشور «پادشاهی متحد بریتانیای کبیر و ایرلند» را به وجود آوردند. البته پیش از این مصوبه، در سال ۱۵۴۱، کشورهای ایرلند و انگستان اتحادی شخصی (داشتن یک پادشاه مشترک) را امضا کرده بودند. پادشاه انگلستان در سال ۲۰۲۲ هنوز پادشاه کشورهایی مانند کانادا و استرالیا نیز هست.

3. https://www.taurillon.org/Le-federalisme-autrichien?lang=fr

4. https://www.7sur7.be/home/chronologie-de-la-crise-politique-depuis-le-10-juin-2007~af1a3981/

5. https://www.lefigaro.fr/international/2011/12/01/01003-20111201ARTFIG00822-la-belgique-18-mois-de-crise-politique.php

6. https://www.cnews.fr/monde/2020-09-30/apres-21-mois-sans-gouvernement-la-belgique-enfin-un-nouvel-executif-1003582

7.https://www.tabnak.ir/fa/news/389504/%D9%84%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%88%D9%81-%D8%A7%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D9%81%D8%AF%D8%B1%D8%A7%D9%84-%D8%B4%D9%88%D8%AF

8. http://abonnes.lemonde.fr/europe/article/2014/04/24/la-russie-inquiete-les-pays-de-son-ancien-empire_4406469_3214.html

  سعید بشیرتاش

فعال سیاسی

1.5 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افزودن دیدگاهx