Print Friendly, PDF & Email

مقدمه

آلن بلوم در ابتدای تفسیر خود بر دیالوگ ایون به جمله‌ای در ضیافت کسنوفون اشاره می‌کند که در آن، آنتیستنس می‌پرسد: «آیا تو قبیله‌ای ابله‌‌تر [یا ساده‌تر] از نقالان می‌شناسی؟» (۱) این پرسش که آشکارا رتوریکال است، خوانندهٔ ایون را به پرسشی دیگر رهنمون می‌سازد: چرا سقراط برای گفت‌وگو به سراغ ایون می‌رود، ایونی که در نقالی شهرهٔ عام و خاص است؟ سقراطی که مخاطبان خود را با عطف نظر به دانش و جهل آن‌ها انتخاب و گاهی شکار می‌کند، چه خصیصه‌ای در ایون دیده است؟

از یک منظر تفسیری و با ارجاع به اخراج شعرا از کالیپولیس یا شهر زیبای افلاطونی در دیالوگ جمهوری، می‌توان کوسموس ((cosmos دیالوگ‌های افلاطونی را مبتنی بر ستیز فلسفه با شعر و مشخصاً نزاع پنهان فیلسوف، یعنی سقراط، با ملک‌الشعرای جهان ذهنِ یونانی، یعنی هومر، بازآفرینی کرد. در ایون سقراط به سراغ یکی از نام‌آورترین مفسران هومر می‌رود و به‌شکلی تحقیرآمیز او را در مقام یکی از شاگردان هومر از میدان سخن به‌در می‌کند.

درامِ دیالوگ

ایون دیالوگی‌ست خصوصی با دو شخصیت و در شرایطی اتفاق می‌افتد که طرفین آن گویا «تصادفاً» در حین عبور از معابر شهر با یکدیگر مواجه شده‌اند. درنتیجه، نمی‌توان پنداشت که غرض سقراط از این گفت‌وگو اجرای نمایشی برای دیگران با تکیه بر هنر نقالی ایون باشد. از آنجایی که سقراط در دیالوگ‌ها اقسام انفاس انسانی و خطاهای مختص آن‌ها را بر آفتاب می‌افکند، برای اینکه دیالوگ ایون از این منظر برای سقراط دارای اهمیت باشد، می‌بایست ایون، نقال و مفسر اشعار هومر، به چیزی ورای حدود نقالیتِ خود بدل شود. به‌دیگر سخن، این کف انتظار ما از سقراط است.

دیالوگ با توقف ناگهانی ایون از سوی سقراط آغاز می‌شود. گویا سقراط کمی مضطرب است، منشأ این تشویش بر ما پوشیده است و افلاطون در این خصوص اطلاعاتی در اختیار خواننده قرار نمی‌دهد. انگار پرسشی ذهن سقراط را درگیر خود ساخته که وی را وامی‌دارد تا ناگهان جلوی ایونِ نقال را بگیرد. سقراط به‌ناچار در مکالمات ابتدایی نقش رانهٔ دیالوگ را بازی می‌کند تا ایون را وادار به سخن گفتن و درنتیجه ادامهٔ دیالوگ کند: او ناجی دیالوگ است. گویا ایونِ نقّال (Rhapsode) نیز عازم جای دیگری بوده و همین امر درکنار غیرمنتظره بودن پرسش سقراط، مزید بر علت می‌شود تا او در آغاز دیالوگ چندان علاقه‌‌ای به برقراری ارتباط کلامی با سقراط که به گفت‌وگو با شهروندان آتن در کوی و برزن شهره بوده است، نداشته باشد. بنابراین، می‌توان پاسخ‌های ابتدایی او را قسمی تلاش برای واکندن سقراط از سر خود تفسیر کرد که ممکن است آغشته به نوعی تعجیل، و به‌طبع پریشانی در استدلال نیز باشد.

در کنار موارد پیش‌گفته، ایون شخصیتی‌ست خودشیفته که نیاز چندانی به معرفی خود و پیشه‌اش و توضیح آن به دیگران احساس نمی‌کند. از منظر ایون، همه به‌طبع می‌دانند که او کیست و چه می‌کند و چون مفسر هومر است، انتظار احترامی در همان سطح را می‌کشد. او فرسنگ‌ها از شک و تردیدی که فیلسوف نسبت به خود دارد، به‌دور است. او مشتاق سخن گفتن از خود و نقالی‌ست و بی‌صبرانه در انتظار شنیدن تمجیدهای دیگران؛ او نه با دیگری که با خود سروکار دارد. اشاره کردیم که ایون مغرور است و عاشق شنیدن چاپلوسی‌ها و تملقات دیگران. بنابراین، سقراط باید درابتدا و برای شکستن یخ گفت‌وگو، خود را مشتاق شنیدن چیزهایی دربارهٔ شخصیتِ ایون و دستاوردهای شغلی او نشان دهد.

اشاره کردیم که ایون نقال است، در بستر فرهنگی آن زمانِ یونان باستان، Rhapsode یا نقال به کسی گفته می‌شد که اشعار هومر را از بر بود، آن‌ها را با لحنی حماسی می‌خواند و تفسیر می‌کرد. این پیشه چنان برای عوام مهم بود که در اقصی‌نقاط یونان مسابقاتی میان نقالان برگزار می‌شد و نقالان می‌بایست با بهره‌گیری از تکنیک‌های روایی و جذب هرچه بیشترِ مخاطب به رقابت با یکدیگر می‌پرداختند. اسامی برندگان نیز به اطلاع عموم می‌رسید. از آنجایی که نقالان برتر شهرتی برای خود دست‌وپا می‌کردند، می‌توانستند با اتکای به این آوازه، در ازای خواندن و تفسیر اشعار هومر، طلب پول کنند و بدین‌سان از این طریق به تمشیت امور و تدبیر منزل بپردازند. پس ایون از این حیث نیز دلبستهٔ شغل خود بود. هومر مرشد و استاد او و درعین‌حال، ابزار درآمدش بود.

اگر به تقسیم‌بندی دیالوگ‌های افلاطونی که در یادداشت شمارهٔ قبل بدان اشاره کردم، بازگردیم، در اینجا با دیالوگی اجرایی (performative) سروکار داریم که به مکانیکی‌‌ترین شکل ممکن روایت می‌شود. ما از واکنش شخصیت‌ها به سخنانِ یکدیگر، یعنی درواقع به «اعمال» آن‌ها، دسترسی نداریم و صرفاً می‌توانیم آن‌ها را «تخیل» کنیم. به بیان دیگر ما خوانندگان، درمقام کارگردان این تئاتر، از آزادی بازآفرینی درام افلاطون در ذهن خود برخورداریم. این دیالوگی‌ست کمتر توتالیتر.

فلسفه‌ٔ دیالوگ

«سخنِ» دیالوگ ایون به سه بخش قابل‌تقسیم است. در بخش نخست، سقراط استدلال می‌کند که چون ایون ادعا می‌کند که هومر را به‌خوبی می‌شناسد و هومر نیز در باب همهٔ امور شعر سروده است، بنابراین ایون باید همهٔ امور را بشناسد. در بخش دوم، سقراط توصیف بسیار زیبایی از شعر به‌دست می‌دهد که بر اساس آن خدایان منبع الهام شعرایند و شعرا نیز به نوبهٔ خود الهام‌بخش نقالان و مخاطبانشان. و در بخش سومِ سخن، سقراط به مدعای ایون دال بر شناخت او از هومر بازمی‌گردد و نشان می‌دهد که شاغلانِ سایر صناعت‌ها، از حیث شناخت هومر، دست‌کمی از ایون ندارند. در پایان، ایون در معرض انتخاب قرار می‌گیرد. دوراهی این است: یا اینکه او تاکنون دروغ می‌گفته تا هنر خویش را پنهان سازد و یا در زمانی که به تعریف و تمجید از هومر مشغول بود، بدون اینکه خود آگاه باشد، مسخّرِ قدرتی الاهی بوده است. او محتاطانه پاسخ می‌دهد که مسخّر بودن بسی زیباتر از ناعادل بودن است.

وجه‌اشتراک ایون و سقراط در این دیالوگ توجه به شعر و به‌ویژه ملک‌الشعرای یونان، هومر است. هم سقراط و هم ایون هومر را می‌ستایند. سقراط هومر را بهترین و الاهی‌ترینِ شعرا توصیف می‌کند و ایون معتقد است که هومر دربارهٔ همهٔ مسائل اعم از انسانی و الاهی سخن گفته است. ستایش ایون مستلزم اشراف به معنا و تفسیر اشعار هومر است. از منظر ایون، نگاه هومر به امور تراژیک است، او زندگی و جهان را اموری تراژیک قلمداد می‌کند؛ جهانی مشحون از رنج‌های بی‌دلیل که در آن انسان‌های نیک متحمل رنج‌هایی عظیم می‌شوند، رنج‌هایی از جانب خدایانی مرموز و بوالهوس. در این میان، اما یک چیز نجاتمان خواهد داد، اعمال زیبا یا شریف. شعر با سخنان زیبای خود پرتوی بر این اعمال زیبا یا شریف می‌‌افکند، و به‌خصوص مرگ شریف را برجسته می‌سازد. بدین‌ترتیب، شعر ما را امیدوار می‌سازد که تحمل رنج و مشقت بیهوده نیست.

اما سقراط می‌پرسد که بنیان تمجید ایون از هومر چیست؟ او از کجا می‌داند که این نظرگاهِ تراژیک به زندگی درست است؟ ایون پاسخ می‌دهد که گرچه او به‌عنوان مفسر وقتی از اشعار هومر ستایش می‌کند، می‌داند که چه می‌گوید، خودِ شاعر مسخّر خدایان است و ذهن او جایگاه نیروی الاهی شده است. درواقع، شاعری که به ما می‌گوید که چطور زندگی کنیم، سخن به‌درستی می‌گوید، زیرا او مسخّر خدایان است؛ اما ما از کجا می‌دانیم که او مسخر خدایان شده است؟ پاسخ ساده است، زیرا خود چنین می‌گوید. اما چگونه می‌توانیم به این ادعا اعتماد کنیم؟ زیرا شاعر بسیار زیبا سخن می‌گوید و این زیبایی از توانایی بشری فراتر می‌رود، به‌واقع این زیباییِ شعر است که خاستگاه الاهی و به‌طبع حقیقت آن را آشکار می‌سازد. این جان کلام مدعای ایون است و سقراط آن را جدی می‌گیرد.

ایون در ادامه ادعا می‌کند که هومر دارای بصیرتی عمیق در باب مهم‌ترین امور است و اینکه او، یعنی ایون، این بصیرت را به‌تمامی درک کرده است؛ سقراط در پاسخ، نقالی را با صناعاتی نظیر هندسه، طب، هدایت کشتی (ناخدایی)، ماهیگیری و حتی سرداری سپاه مقایسه می‌کند. هر یک مبتنی بر قسمی دانش‌اند و این دانش برای ذهن انسانی قابل‌درک است؛ به همین دلیل است که شخص برای قضاوت دربارهٔ کیفیت هر یک از این صناعات باید خود از صناعت مربوطه بهره‌مند باشد. اما شاعری متفاوت است، نقادِ شعر نیاز نیست که خود شاعر باشد. شعر پیچیده‌تر است، هم جزء قابل‌درک دارد و هم جزء نفهمیدنی. اینجاست که خوانندهٔ دقیق متوجه کشفی می‌شود که سقراط در بخش سوم دیالوگ بدان نائل شده است؛ در بخشی که او با ایون در باب هنرها یا صناعات گفت‌وگو می‌کند. ایون تأکید می‌کند که یک و تنها یک هنر برای هر موضوع وجود دارد. فی‌المثل تنها نجار کار با چوب را می‌داند و هرکس که کار با چوب را می‌داند، نجار است. بر اساس این ادعا، سقراط نشان می‌هد که سایر هنرها نظیر پیشگویی یا طب یا سرداری سپاه، هر یک بخشی از دانش هومر را دارا هستند و با بسط این ادعا جایی برای نقالی باقی نمی‌گذارد. اما چرا باید این مدعا را پذیرفت؟ چرا برای شناخت یک موضوع تنها و تنها یک صناعت وجود دارد؟ ایون نمی‌تواند ببیند که برخی از صناعات والاتر از سایرین‌اند و بسیاری از موضوعات را دربرمی‌گیرند، همانند معماری که اعم از نجاری و بنایی است. ایون درمقابل امور را این‌گونه می‌بیند: یک موضوع= یک هنر= یک هستی، به‌مثابهٔ امری تکین، مجزا و مستقل. اما چرا ایون امور را این‌گونه می‌نگرد؟ به‌باور من، این امر از منظر تراژیک او به جهان نشئت می‌گیرد، جهانی که صرفاً امور و موضوعات یکه، مستقل و تکین در آن وجود دارند. مردان و زنانی منفرد که درمقام افرادی منحصر‌به‌فرد در هراس از نیستی زندگی می‌کنند و امیدِ رهایی دارند. اما سقراط در مقابل، معتقد است که این جهان، ساختاریافته، نظام‌مند و مشتمل بر پایگان‌بندی موجودات است و به‌طبع امور یا موجوداتی والاتر از سایرین‌اند. شاید به همین دلیل باشد که او آگاه‌ترینِ انسان‌ها به جهل خویش بود؛ ناتوانی بشری در ارائهٔ تبیینی همه‌شمول از کل. او درست به همین دلیل به جست‌وجوی خویش برای کشف این معما در قالب گفت‌وگو با انسان‌های مختلف، ادامه می‌داد.

مؤخره

حتی به‌ظاهر-غیرسیاسی‌ترین دیالوگ‌های افلاطون هم خالی از دلالت‌ها و اشارات ظریف سیاسی نیستند. عنوان فرعی دیالوگ ایون «در باب ایلیاد» است. از این عنوان فرعی چه می‌فهمیم؟ ایون در بخش سوم گفت‌وگویش با سقراط ادعا می‌کند که به‌دلیل تسلط بر فهم و تفسیر اشعار هومر و به‌طبع ایلیاد، او واجد هنری‌ست که یک سردار سپاه در هنر فرماندهی و سرداری از آن برخوردار است. اما با کمی تأمل می‌توان دریافت که این اصرار ایون، بی‌ارتباط با نگاه کل‌گرایانه‌‌ای نیست که او و هم‌قطارانش تحت تأثیر فهمشان از هومر، به جهان دارند.

در بخش نخست دیالوگ، سقراط به موضوعاتی اشاره می‌کند که شاعر در باب آن‌ها سخن می‌گوید؛ و در میان این موضوعات، تنها یکی‌ست که برخلاف باقی موضوعات، به‌تنهایی مورد اشاره قرار می‌گیرد: جنگ. جنگ همچنین نخستینِ این موضوعات است. بدیهی‌ست که مکمل جنگ، صلح است. صلح مفهومی‌ست غایب در آثار شاعران. در یک نگاه سطحی، این امر بدین معناست که شعرای بزرگ از قهرمانان جنگاور و ستیز میان/ در شهرها سخن می‌گویند. در معنای عمیق‌تر، بدین معناست که آن‌ها از جهانی سخن می‌گویند که تحت حکمرانی خدایانی‌ست که با یکدیگر در ستیزند. در این آشوبِ وانفسا، تنها هارمونی ممکن را در جهانی عقلانی می‌توان یافت که توانایی فهمش نه نزد انسان عملگرا بلکه ملکِ طلقِ انسان نظرورز است.

سقراط به‌منظور برجسته ساختن این موضوع، از ایون می‌پرسد که چرا به جای اینکه در قامت یک نقال از شهری به شهر دیگر برود، همین کار را در مقام یک سردار سپاه انجام نمی‌دهد؟ مگر نه این است که او مدعی فرماندهی و سرداری‌ست؟ ایون پاسخ می‌دهد که نقالی و تفسیر شعر بهتر و شریف‌تر از سرداری سپاه است. او شهروند شهری ذهنی‌ست و از همین‌رو آتن و اسپارت برای فرماندهی جنگ توجهی به او نمی‌کنند. ظاهراً، خود ایون بی‌میل نیست که نقال یکی از این دو شهر باشد اما شعر او از خدایانی سخن می‌گوید که آتن و اسپارت به‌هنگام جنگ با یکدیگر از آن‌ها یاری می‌طلبند. جهان‌وطنی ایون یک جهان‌وطنی قلابی‌ست که بنیانی در فراروی از نیازهای شهر، چنان که دربارهٔ فلسفه و فیلسوف صادق است، ندارد. او درنهایت، خادم اربابان شعری خود است. اما فیلسوف به‌درستی شهروند جهان است، همو که به‌درستی از عقیده و رضایت عوام فراروی می‌کند. انسان سیاسی نیازمند کشور و مردمی‌ست که بدان‌ها خدمت کند. اما ایون هیچ منفعتی در فراوری نظری از شهر ندارد، او محتاج شهر است کما اینکه شهر محتاج او.

پی‌نوشت

(۱) Allan Bloom, An Interpretation of Plato’s Ion in The Roots of Political Philosophy, Ten Forgotten Socratic Dialogues, Edited By Thomas L. Pangle, Cornell University Press (1987)

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افزودن دیدگاهx