Print Friendly, PDF & Email

چکیده
پیروزی غیرمترقبهٔ طالبان، پس از بیست سال جنگ‌ در برابر یک حکومت تحت حمایت قدرت‌های بزرگ جهانی، بار دیگر آیندهٔ افغانستان را در صدر مسائل مورد بحث تحلیل‌گران دنیا قرار داد.
حقیقت این است که حضور کم‌رنگ این گروه پس از شکست در سال ۲۰۰۱ (۱۳۸۰ هـ ش)، در پی رفتارهای افراط‌گرایانه و خشونت‌بار، سران طالبان را واداشت تا بار دیگر برای بازگشت به صحنهٔ قدرت تلاش نمایند. اما این بار با این تفاوت که در کنار نبرد گرم، در جایگاه یک اپوزیسیون سیاسی نیز ظاهر شده و توان چانه‌زنی با قدرت‌های حامی حکومت کابل را نیز پیدا کرده بود. با مشروعیت نسبی این گروه پس از توافق صلح دوحه در ۲۹ فوریهٔ ۲۰۲۰ (۱۰ اسفند ۱۳۹۸) و سرانجام سقوط دولت افغانستان، سؤال بزرگی که برای همگان مطرح است این است که آیندهٔ افغانستان با طالبان چگونه قابل ارزیابی است؟
همین پرسش، سؤال اصلی تحقیق حاضر را رقم زده و هدف اصلی مقاله نیز ارائهٔ چشم‌انداز و تحلیل آیندهٔ افغانستان با روش توصیفی-تحلیلی است. فرضیهٔ اصلی این تحقیق نیز با اتکا به نظریهٔ عصبیت ابن خلدون، بر محور این دیدگاه می‌چرخد که گروه طالبان از لحاظ سیاسی در پی تمامیت‌طلبی بوده و نگاه ایدئولوژیک به مسائل فرهنگی-اجتماعی دارد. با این حساب، آیندهٔ افغانستان تحت حاکمیت طالبان، شرایطی را رقم خواهد زد که در نتیجهٔ آن، مقاومت‌های متعددی از جانب گروه‌‎های مخالف سیاسی در حوزهٔ رویارویی مسلحانه و مخالفت‌های مدنی در عرصهٔ تقابل اجتماعی، کماکان تنش و آشوب را در این کشور دامنه‌دار و گسترده‌تر از پیش نگه خواهد داشت. با چنین وضعیتی، احتمال حق مشارکت و تشکیل دولت فراگیر در بُعد سیاسی و امکان تساهل و مدارا با ارزش‌های مدنی در سایر ابعاد نیز بعید از تصور است.

مقدمه
راهبرد سیاسی-نظامی گروه طالبان در جریان سالیان گذشته، بخصوص طی دو سال اخیر، با پیشبرد همزمان جنگ و گفت‌وگو و دستاورد این استراتژی، نشان داد که ترسیم آیندهٔ افغانستان بدون حضور و نقش کتله‌ای تحت نام طالبان، که به لحاظ تفکر سیاسی-مذهبی بخشی قابل توجهی را در افغانستان تشکیل می‌دهد، امکان‌پذیر نیست. ایالات متحدهٔ آمریکا و سایر هم‌پیمانان این کشور نیز با زمینه‌سازی‌هایی که انجام دادند، به این واقعیت اعتراف کردند که نادیده انگاشتن این گروه در تعاملات جاری افغانستان، یک اشتباه بوده که سرانجام منجر به شکست این کشورها در افغانستان گردید.
در واقع، قبول کردن طالبان به عنوان یک واقعیت انکارناپذیر از جانب قدرت‌های غربی از جمله ایالات متحدهٔ آمریکا، از سال ۲۰۱۰ و درست زمانی آغاز شد که مذاکراتی میان برخی از چهره‌های این گروه تحت عنوان طالبان میانه‌رو و دولت آمریکا در دوران ریاست جمهوری باراک اوباما آغاز شد. این روند در نهایت منجر به ایجاد دفتر رسمی گروه طالبان به مثابهٔ یک مرکزیت سیاسی در قطر گردید و سرانجام این گروه را به یک محور قدرتمند در قضیهٔ افغانستان مبدل کرد.
در متغیرهای داخلی نیز، گرایش‌های قبیله‌گرایانهٔ درون قدرت و حس طمع سیرناشدنی صاحبان مناصب دولتی، باعث تسریع فرسایش نظام سیاسی گردید و به پیروزی برق‌آسای گروه طالبان در عرصهٔ نظامی کمک شایانی کرد. اینک پس از دو دهه حضور نظامی آمریکا در افغانستان و صرف هزینه‌هایی گزاف، تسخیر قدرت توسط طالبان، آن هم به این شکل سریع و ناگهانی، تأییدی بر نگرانی‌های مارتین یوانز، نویسندهٔ کتاب افغانستان: مردم و سیاست است که با ارزیابی ساختارهای اجتماعی و تاریخ افغانستان آن را پیش‌بینی کرده بود[۱]. فقر، فساد، ناکارآمدی، اختلاف طبقاتی و مداخلات بیگانگان همچنان در افغانستان بیداد می‌کند و علت عمده نیز چنان‌که مطالعهٔ دقیق کتاب فوق نشان می‌دهد، فقدان حس اتحاد ملی و قومیت‌گرایی و قبیله‌سالاری در این کشور است[۲].
اما در حوزهٔ خارجی، تغییر دیدگاه زمامداران کاخ سفید از رویکرد جنگ‌محور به گفت‌وگو در زمان دولت دونالد ترامپ، نوعی اعتراف به شکست سیاست کاخ سفید در برابر این گروه بود. بخصوص اینکه نمایندگان طالبان در یازده دور گفت‌وگوهای مستقیم با زلمی خلیل‌زاد، نمایندهٔ خاص آمریکا در امور صلح افغانستان، با اصرار و سماجت تمام بر خواسته‌هایشان تأکید ورزیده و هرگز از موضع ضعف وارد تعامل نشدند. این گروه با حرکت آهسته و پیوستهٔ خویش توانست موقعیت دولت پیشین افغانستان را نیز تضعیف نماید و همزمان با ظاهر شدن در برابر آمریکا، به عنوان محور برتر تحولات افغانستان، کشورهای ذی‌نفوذ منطقه را نیز با خود داشته باشد. در نهایت، امضای توافق‌نامهٔ صلح آمریکا و طالبان در ۲۹ فوریهٔ ۲۰۲۰ (۱۰ اسفند ۱۳۹۸) سنگ‌تمامی بر جایگاه برتر گروه طالبان گذاشت[۳].
سرانجام، دولت کابل از محور قضایا به دور ماند و گروه طالبان با قدرت گرفتن، هم در میدان نبرد و هم در صحنهٔ سیاست، جایگزین دولتی شد که پیش از فروپاشی بیرونی، از درون نیز با عوامل ویرانگری چون فساد، تبارگرایی و ایجاد گروه‌های کاری خودخواه و سودجو در هم ریخته بود؛ دولتی که به جای اندیشیدن و تدبیر برای حفظ منافع علیای کشوری و مصالح ملی در سطوح بزرگ بین‌المللی، به دنبال چپاول بیت‌‎المال و تثبیت سلطهٔ هم‌تباران خویش بر مقدرات یک ملت بودند. این وضعیت، تا جایی پیش رفته بود که حتی در ظاهر امر نیز هیچ انکاری از تصریح بر این مسئله نداشتند.
همدستی قدرت‌های منطقه‎ای و جهانی با گروه‎های رادیکال همسو که متشکل از سران گروه طالبان در قطر بودند نیز به سقوط سریع دولت کابل کمک کرد. به زعم بسیاری از تحلیل‌گران مسئلهٔ افغانستان، قدرت‎های برتر جهانی به دنبال ایجاد «هرج و مرج کنترل‌شده» هستند تا بتوانند یک گروه زوال‌یافته را با رموز دیپلماتیک آشنا ساخته و از سویی هم در جایگاه ضعیفی بگذارند که هرگاه خواسته باشند با ایجاد فشارهای مالی و اقتصادی، آن را در کنترل خویش داشته باشند.
با این وصف، بزرگ‎ترین سؤالی که برای مردم افغانستان مطرح بوده و سؤال اصلی این پژوهش نیز است، این است که آیندهٔ افغانستان تحت حاکمیت طالبان چگونه خواهد بود؟ فرضیهٔ تحقیق این است که افغانستان در زمان حکومت طالبان شاهد یک نظام نیم‌بند ضعیف خواهد بود که چالش مشروعیت در سطح ملی و بین‌المللی کماکان به صورت کامل یا ناقص برای آن مطرح خواهد بود. این تحقیق با روش توصیفی-تحلیلی انجام شده و شیوهٔ گردآوری اطلاعات نیز کتابخانه‌ای است.

پیشینهٔ پژوهش
«تحلیل توافق‌نامهٔ صلح آمریکا و طالبان و امکان‌سنجی اجرای آن» (اسفند ۱۳۹۸) مقاله‌ای از زهرا محمودی، دکترای روابط بین‎‌الملل است. محمودی در این مقاله با ارزیابی وضعیت سه عامل تأثیرگذار در آیندهٔ افغانستان، وضعیت گروه طالبان، آمریکا و دولت سابق افغانستان را بررسی می‌کند. وی با ارزیابی وضعیت سه محور متذکره، نتیجه می‌گیرد که آیندهٔ افغانستان با حضور گروه‎های افراط‌گرایی چون طالبان و نیروهای مشابه، کماکان با بی‌ثباتی و ناآرامی همراه خواهد بود.
«چالش‌های صلح در افغانستان» (۱۳۹۳) مقاله‌ای از حسین رفیع و محسن بختیاری جامی است. در این مقاله نیز، دخالت‎‌های منطقه‎‌ای و جهانی، تنوع قومی و تضاد منافع آن‌ها بر سر کسب قدرت و در نهایت درک نادرست قدرت‌های جهانی از تحولات پیچیدهٔ قومی، مذهبی و ساختار ناهمگون جامعه، حکومت و ناهماهنگی در جامعهٔ چندقومی افغانستان مانع تحقق ثبات و آرامش در افغانستان است. به باور نویسندگان، با حضور یا بدون حضور طالبان، سرزمین افغانستان کماکان محل آشوب‎های دوام‌دار خواهد بود.
ابتکار پژوهش حاضر در این است که به دنبال ارزیابی آیندهٔ افغانستان تحت حاکمیت طالبان به لحاظ وضعیت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و سایر ابعاد است. در این پژوهش، تمرکز اصلی روی این نکته است که حکمرانی طالبان با کدام چالش‌هایی در سطح ملی و جهانی همراه خواهد بود و چه وضعیتی را برای ساکنان این آب و خاک و شهروندان این کشور در پی خواهد داشت.

طالبان از منظر سیاسی بر تشکیل یک حکومت تبارگرایانه و مردسالارانه تأکید می‌ورزد و به لحاظ فکری نیز بر تحقق ارزش‌های بنیادگرایانه و رویکرد سختگیرانه‌ای مشابه با دورهٔ پیشین اصرار می‌ورزد. این رویکرد به معنای دنبال کردن راهکاری است که بیانگر مبنای نظری ابن خلدون مبتنی بر عصبیت می‌باشد

چارچوب نظری
همان‌گونه که اشاره شد، تبارگرایی در ساختارهای قدرت رسمی افغانستان یکی از خصوصیت‌های بارز و بنیان‌براندازی است که همواره مانع شکل‌گیری یک تشکیلات مقتدر و ایجاد ثبات در سراسر این کشور گردیده است. این وضعیت هم در زمان حاکمیت طالبان و هم در دوران قبل از آن جریان داشت و موجب گردیده تا مشروعیت مبتنی بر تعریف‌های مدرن از قدرت، محقق نشود. بر این اساس، چارچوب نظری مورد نظر در این پژوهش، نظریهٔ «عصبیت» ابن خلدون است که بر همین مبنا ظهور و سقوط تمدن‌ها را بررسی نموده و این عنصر را عامل اصلی بسیج قوا و تشکیل دولت‌ها در جوامع قبیله‌ای می‌داند[۴].
به هرحال، حاکم شدن گروه طالبان بر مقدرات مردم افغانستان را چه نتیجهٔ تبانی درون‌حکومتی هواداران قومی حکومت سابق بدانیم و چه نتیجهٔ عوامل دیگر، در این شکی نیست که طالبان خویشتن را وارث بلامنازع قدرتی می‌داند که برخاسته از تفکر قبیله‌گرای پشتون است. بر اساس این باور، افغانستان متعلق به پشتون‌هاست و سایر اقوام هیچ حقی نسبت به حکومت و قدرت در این سرزمین ندارند[۵].
این روحیه و نیت طالبان را به خوبی می‌توان از تشکیل حکومتی استنباط کرد که به زعم آنان فراگیر است، درحالی‌که سهم سایر اقوام در آن یا به کلی نادیده گرفته شده و یا درصد بسیاری ضعیف و کم‌رنگی است. زیرا عدم اشتیاق برای تعامل و ارتباط فراقومی، یکی از ویژگی‌های بارز تفکر قبیله‎ای است که برخاسته از عصبیت تباری می‌باشد. این رویه در اولین برخوردهای طالبان به خوبی قابل مشاهده بود و نشانه‌هایی از آن در کوچاندن سایر اقوام از جمله هزاره‎‌ها در ولایت دایکندی یا برخی از افراد متعلق به ترک‌تباران در شمال دیده شد. قتل عام، کوچ اجباری و حتی فروش دختران سایر اقوام نیز در تاریخ اسلاف گذشتهٔ طالبان از قوم پشتون، روایت شده و تاریخ افغانستان بارها شاهد چنین وقایع تلخ و دردناک بوده است.

تبارگرایی در ساختارهای قدرت رسمی افغانستان یکی از خصوصیت‌های بارز و بنیان‌براندازی است که همواره مانع شکل‌گیری یک تشکیلات مقتدر و ایجاد ثبات در سراسر این کشور گردیده است

عوامل تأثیرگذار بر حکمرانی طالبان
گروه طالبان که پس از ماه‌ها مذاکره و چانه‌زنی با کشورهای خارجی از جمله ایالات متحدهٔ آمریکا، سرانجام بیشتر با غلبهٔ نظامی و فشار بر دولت افغانستان در سنگرهای نظامی به پیروزی رسیدند، با چالش بزرگ‌تری که عدم شناسایی‌شان به عنوان یک دولت رسمی است، مواجه هستند. این وضعیت، هم دست این گروه را برای ادامهٔ حکمرانی مشروع بسته و هم فشارهای مضاعفی را بر شانه‌های مردم وارد نموده است.
اکنون علامت سؤال بزرگی که هم در حوزهٔ داخلی و هم در عرصهٔ بیرونی در خصوص افغانستان مطرح است، این است که آیندهٔ افغانستان در چنین وضعیتی که حکومت طالبان نه مقبولیت داخلی دارد و نه هم مشروعیت خارجی، چه خواهد شد؟
برای رسیدن به پاسخ این پرسش، تحلیل و ارزیابی عوامل مختلف و تأثیرگذار بر حکمرانی این گروه در سطح ساختارهای اجتماعی-سیاسی افغانستان و در حلقهٔ مؤلفه‌های تأثیرگذار بیرونی لازم است. آنچه مسلم است اینکه آیندهٔ افغانستان تحت حاکمیت طالبان تابع عوامل و متغیرهایی است که فصل جدید افغانستان را با شکنندگی، ناامنی و بی‌ثباتی همراه گردانده و این کشور بستر مساعدی برای حکمرانی طالبان نیز نخواهد بود.

عوامل داخلی
در حوزهٔ داخلی، عوامل تأثیرگذار و متغیرهای دخیل در موضوع حکمرانی طالبان و آینده افغانستان را می‌توان در عناصری جست‌وجو کرد که هرکدام بخشی از واقعیت‌های موجود و عناصر تشکیل‌دهندهٔ تحولات گذشته‌ در این کشورند. گروه طالبان، دولت پیشین و احزاب سیاسی‌ای که عمدتاً ماهیت قومی داشته‌اند، بخشی از عواملی بوده‌اند که گذشته، حال و آیندهٔ افغانستان را رقم زده و هرکدام در جایگاه خود از تأثیرگذاری قابل توجهی برخوردار بوده‌اند.

۱.۵. گروه طالبان
گروه طالبان به عنوان یک عامل غالب و حاکم بر سرنوشت سیاسی-اجتماعی مردم افغانستان و یک عامل تأثیرگذار بر امنیت منطقه و حتی جهان، از ناحیهٔ ارتباط با سایر گروه‌های افراط‌گرا، اکنون جایگاه برجسته و خاصی در مبحث آیندهٔ افغانستان پیدا کرده است.
در چنین شرایطی، ایجاد یک ساختار قابل قبول برای حکومت و تطبیق محتوایی که بتواند پاسخگوی نیازهای جامعه، مردم، منطقه و جهان باشد، رویکردی است که نیازمند هوشمندی و درایت سیاسی طالبان است. نوعیت نظام سیاسی در افغانستان اما موضوع اختلافی بوده که حتی در زمان نظام جمهوریت نیز توافق جامعی روی آن صورت نگرفت. زیرا بخشی از عناصر داخل نظام طرف‌دار ساختار ریاستی بودند و عده‌ای هم طرف‌دار نظام پارلمانی با محوریت تفکیک قدرت با محور نخست وزیری و صدارت. اما در حال حاضر، آنچه مانع اصلی مشروعیت به شمار می‌آید، اصرار گروه طالبان بر طرح «امارت اسلامی» است که از سوی افکار عمومی قابل قبول نبوده و به لحاظ ترکیب نیروی انسانی نیز دارای ماهیت «قومی» است. این همان نقطهٔ کور منازعات جاری در افغانستان و مانع اصلی ثبات در این کشور است. «به قول ”زوج سان لیور“، مردم‌شناس سوئیسی، هویت افغان‌ها اول قومی، سپس اسلامی و در آخر ملی است. با توجه به این واقعیت، اگر چه از نظر مذهبی اکثریت مردم افغانستان اهل سنت و پیرو مذهب حنفی هستند، اما متأسفانه جریان طالبان در طول این سال‌ها بیشتر به عنوان یک جریان سیاسی-ایدئولوژیک با هویت مرکزی قوم «پشتون» تثبیت شده و البته خود طالبان هم تاکنون برای تغییر ماهیت قومی و تبدیل آن به یک هویت ملی اقدام مؤثری نکرده ‌است.»[۶]
در این میان، برخی اختلافات داخلی طالبان و احتمال انشعاب بعضی از عناصر و پیوستن آن‌ها به سایر حلقه‌های افراطی و تندرو از جمله داعش نیز نگرانی‌ای است که ممکن است شرایط حکمرانی را برای گروه طالبان دشوارتر سازد. زیرا استفاده‌جویی مخالفان داخلی و کشورهای بیرونی که به دنبال بهره‌جویی از جو حاکم در فضای افغانستان هستند، از این خالی‌گاه به منزلهٔ پاشنهٔ آشیل گروه طالبان بهره خواهند برد.
از جانب دیگر، موانع بزرگ دیگری نیز فراروی طالبان قرار دارد که حکمرانی را در سرزمین آشوب‌زدهٔ افغانستان برای آن‌ها بسی دشوار خواهد ساخت. اصرار طالبان بر موضع رادیکالی‌اش مبنی بر حفظ وجههٔ سنتی متأثر از ارزش‌های دینی-مذهبی این گروه، محدودیت‌های اقتصادی موجود را برای این گروه شدیدتر ساخته و مانع شناخته شدن این گروه توسط دنیا و کشورها خواهد شد. تحولات به‌وجودآمده در جریان ۲۰ سال گذشته، تغییرات فکری مردم و افزایش انتظارات آنان، بستر مساعد دورهٔ اول حکومت‌داری طالبان را نیز باقی نگذاشته است. برخی از اعتراض‌‎ها توسط زنان در کلان‌شهرها از جمله کابل، نشانهٔ بارزی از این موضوع است که در صورت تداوم وضعیت موجود، ایستادگی‌ها در برابر سختگیری‌های گروه طالبان افزایش یافته و در نهایت جسارت مقاومت‎‌های مختلف را در برابر این گروه افزایش خواهد داد. همین امر نقش عامل دومی را در موضوع مورد بحث به صورت برجسته‌تری نشان می‎دهد: « زمانی که مردم توقع داشته باشند که حکومت باید شرایط بهتر زندگی برایشان فراهم کند و امکانات آموزشی و زیرساخت‌های مورد نیاز یک شهر را آماده سازد، طالبان مجبور خواهد بود تا این تقاضا‌ها را برآورده سازد. در غیر آن، مردم با آن‌ها وارد خصومت خواهد شد.»[۷]

سازش طالبان با غرب یک امر دشوار بوده و با قدرت‌های منطقه نیز با موانعی همراه است. این امر انزوای افغانستان، بدبختی مردم و فقر و نزاع پایدار را در پی خواهد داشت. تداوم چنین وضعیتی، با اعتراض و اختلاف همراه خواهد بود و زمینهٔ دخالت‌های بیرونی را نیز فراهم خواهد ساخت

۲.۵. مخالفان سیاسی و قومی طالبان
شکل‌گیری جریان‌های مخالف طالبان تحت عنوان «جبههٔ مقاومت» یا هر نام دیگر، یکی از متغیرهای عمدهٔ و تأثیرگذار در آیندهٔ افغانستان تحت حکمرانی گروه طالبان خواهد بود. البته که تشکل‌های نیمه‌جان کنونی به دلیل اینکه متأثر از عناصر سربرآورده از درون حکومت شکست‌خوردهٔ قبلی‌اند، درحال حاضر از تأثیرگذاری خوبی برخوردار نیستند، اما محدودیت‌های موجود از جانب گروه طالبان بر اقشار مختلف مردم، موج کُند اما گستردهٔ مردمی را در پی خواهد داشت که در صورت مدیریت مطلوب، موانع جدی برای حکمرانی طالبان خلق خواهد کرد.
جلوگیری از ظهور و بروز چنین پدیده‌ها و موانعی تنها در صورتی ممکن است که «طالبان با تجارب سیاسی که اندوخته‌ و حساسیت‌هایی که درک کرده‌ است، پس از موفقیت روند صلح، در جهت جامعه‌پذیری و درک حساسیت‌های اجتماعی-فرهنگی جامعهٔ جدید، به دنبال حفظ و تداوم قدرت سیاسی در افغانستان باشد. این مهم زمانی برای طالبان میسر است که آن‌ها علاوه بر درک شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعهٔ جدید افغانستانی، مسیری متفاوت از رهبران و سران سیاسی نظام فعلی افغانستان انتخاب کنند؛ مسیری که در آن، فساد اداری و اخلاقی، اختلاس، غصب زمین‌های شخصی و دولتی، سوءاستفادهٔ گسترده از قدرت و تبعیض و بی‌عدالتی آشکار جایی نداشته باشد.»[۸]
بنابراین، اگر طالبان از نگاه تبارگرایانه‌ عبور نموده و با توجه به درک شرایط جدید، بتواند طراحی جدیدی را روی دست گیرد، تا حدودی خواهد توانست به ثبات و دوام اقتدار در چارچوب ساختاری که پاسخگوی نیازهای همه‌جانبهٔ اقشار مختلف باشد کمک کند. درغیر این صورت، زوال آنان نیز مانند اسلاف سابقشان متصور است.
این موضوع از آن رو حائز اهمیت است که درک نبض اجتماع جهت حفظ تعادل آن یک اصل مسلم اجتماعی است که باید سران هر نظام سیاسی‌ای آن را درک و رعایت نماید. در غیر این صورت، هرگاه جامعه از وضعیت تعادل خارج شود، محاسبه نیز از دست حاکمان خارج شده و تحولات غیرقابل پیش‌بینی و غیرقابل محاسبه‌ای اتفاق خواهد افتاد. رخدادهای چندسال اخیر که شاید سقوط حکومت افغانستان تحت زعامت اشرف غنی آخرین آن نباشد، به خوبی گواه این حقیقت آشکار است. رویدادهای پیش از آن نیز، مانند سقوط دیکتاتوری‌های خاورمیانه، از بن‌علی در تونس تا قذافی در لیبی و سایر رخدادهای مشابه در سوریه، یمن و… نیز در همین چارچوب قابل تحلیل و ارزیابی است. نقطه‌ضعف و پاشنهٔ آشیل حکومت پیشین افغانستان نیز دقیقاً همین بود؛ چراکه محمداشرف غنی و حلقهٔ محدود اطراف وی نتوانستند درک درستی از مناسبات اجتماعی افغانستان داشته باشند و سهم متناسب و منطقی به گروه‌های مختلف اجتماعی بدهند تا جلوی فروپاشی درونی نظام را بگیرند و مانع تضعیف پایه‌های حکومت شوند.
البته که عامل مخالفان سیاسی-نظامی گروه طالبان یکی از متغیرهایی است که وابسته به عوامل سوم و چهارم، یعنی کشورهای منطقه و جهان می‌باشد. بدون شک اگر طالبان نتواند خویشتن را با معیارهای جهانی همراه و همگام سازد و به خواسته‌های دنیا پاسخ مثبت بدهد، با انزوای زوال‌آور مواجه خواهد شد. در آن صورت است که طالبان نه تنها به یک حکومت کارگشا، بلکه به یک مشکل بزرگ تبدیل خواهد شد. زیرا «مهم این است که افغانستان با مشکل ”دولت ناتوان“ مواجه نشود. با توجه به واقعیت‌های این کشور، اگر چنین شود، وضعیتی همچون سومالی را شاهد خواهیم بود و این جریانی است خطرناک برای عموم همسایگان و بلکه همگان.»[۹]
در این صورت، تحمل چنین پدیده‌ای برای دیگران در ماحول افغانستان قابل پذیرش نبوده و برای برچیدن آن وارد همدستی با جریان‌های مخالف طالبان خواهند شد. البته که در صورت وقوع چنین سناریویی، افغانستان بار دیگر مرکز تاخت‌وتاز قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی خواهد گردید و در محاق یک بحران بزرگ دیگر قرار خواهد گرفت؛ بحرانی‎ که آتش کینه‎های فروخفته در دل تاریخ پرآشوب و آمیخته با کینه‌توزی، عقده‌گشایی و انتقام‌‎جویی را شعله‌ورتر خواهد ساخت و دود آن بیشتر از همه، چشمان نسل‌های کنونی و آیندهٔ افغانستان را پُراشک خواهد ساخت.

عوامل منطقه‌‎ای
عوامل منطقه‌‎ای شامل کشورهایی‌اند که هرکدام در جایگاه خویش، بازیگران ماهری در تحولات منطقه‌ای هستند و دهه‌های پرتحول اخیر در خاورمیانه و حوزه‌های نفوذ رقبای بین‌المللی‌شان، آنان را در پیشبرد بازی‎های سیاسی-نظامی، پخته‎تر از پیش نیز ساخته است. وجه مشترک این کشورها در خصوص افغانستان آن است که هیچ‎کدام دولت مقتدر و نظام باثبات برای افغانستان نمی‌خواهند. زیرا به باور آنان، یک دولت قدرتمند در کابل، موی دماغشان خواهد شد و بر سر منافع و منابع مورد اختلافی چون خطوط مرزی و حقوق آبی، مشکل‌ساز خواهد شد. برخی دیگر از کشورهای منطقه نیز وجود یک دولت مقتدر در افغانستان را عامل نفوذ و ابزاری در دست قدرت‌های فرامنطقه‌ای می‌دانند؛ قدرت‌هایی که قصد نفوذ به حیاط‌ خلوت کشورهای منطقه را دارند. زیرا افغانستان به منزلهٔ قلب آسیا، آسان‌ترین مسیر قابل دسترسی‌ای است که می‎تواند قدرت‌های فرامنطقه‌ای را به اهدافشان در آسیای میانه، ایران، روسیه و حتی چین نزدیک سازد.
در این میان، پاکستان هیچ‌گاه خواستار یک نظام قدرتمند، باثبات و مقتدر در همسایگی خویش نبوده و نیست. از همین رو، این کشور همواره در صدد حمایت از گروه شبه‌نظامی طالبان بوده تا بتواند از طریق این گروه در برابر تهدیدهای هند به عنوان یک رقیب منطقه‌ای از عمق استراتژیک خویش دفاع کند[۱۰]. موجودیت گروه سرسپردهٔ اسلام‌آباد، خطر ادعاها در خصوص خط دیورند را نیز کاهش داده و دیگر نه تنها ادعایی برای این خط فرضیِ اختلاف‌برانگیز وجود نخواهد داشت، بلکه احتمال شناختن آن به عنوان یک نقطهٔ مرزی نیز تقویت خواهد شد.
در این میان، چین، روسیه، هند و ایران هرچند خواهان وجود دولتی ضعیف در افغانستان‌اند که با مسائل داخلی خود درگیر باشد، ولی با سر کار آمدن یک نظام اهل تعامل که بتواند هم منافع اقتصادی آنان را برآورده سازد و هم اینکه مانع سرایت بی‌ثباتی در قلمرو آنان گردد نیز مخالفت چندانی نخواهند داشت. اما کشوری چون ایران به هیچ وجه نمی‌خواهد حکومت کابل چنان قدرت و صلاحیتی داشته باشد که موضوعاتی چون حقابه و سایر مسائل اختلافی را دامن زده و مطرح نماید. هرچند به ظاهر، این کشور چنان وانمود کرده است که خواهان یک ساختار جامع و همه‌شمول است که بتواند میانهٔ خوبی با تهران و سهم متناسب برای تمامی گروه‌ها در افغانستان داشته باشد[۱۱]. هرچند برای ایران جدا از موضوع حقابه و سایر موارد، جایگاه کتله ایدئولوژیک شیعه‌مذهب نیز حائز اهمیت است، ولی این امر دیده شده است که مسئلهٔ شیعه در افغانستان، در برابر منافع ملی تهران، همواره رنگ باخته و از اهمیت افتاده است.
در این میان، هرکدام از این کشورها نگرانی‌های متفاوت و مجزایی نیز دارند. جمهوری خلق چین به عنوان یک قدرت نوظهورِ عمدتاً اقتصادی و در آینده نظامی، به همان اندازه که افغانستان را بخشی از حوزهٔ نفوذ اقتصادی خویش می‌داند و در صدد بهره بردن از سرمایه‌گذاری‌های خود در این کشور است، نگران نفوذ ناامنی و بی‌ثباتی از این کشور به منطقهٔ آسیب‌پذیر سین‌کیانگ نیز می‌باشد. زیرا خطر رشد افراط‌گرایی در این ایالت، با توجه به برخوردهای خشونت‌آمیز دولت کمونیستی چین با ساکنان مسلمان آن، بیشتر از پیش افزایش یافته است. هند اما در پی تضعیف جریان رادیکال مذهبی است، زیرا باور دارد که چنین جریانی، سرچشمهٔ فکری‌اش در اسلام‌آباد است و اندیشهٔ افراط‌گرایانه به هیچ وجه به منفعت دهلی نو نخواهد بود[۱۲].
با این وصف، هرگونه اتخاذ موضع کشورهای همسایه، وابستگی مستقیم به سیاست‌های جهانی و کشورهای دخیل در قضیهٔ افغانستان نیز دارد. زیرا هم اکنون نیز قدرت‌های غربی در تلاش‌اند تا با ایجاد اندک سازش در موضع طالبان و ایجاد تعادل در رفتار این گروه، بتوانند از آن‌ها به منزلهٔ ابزاری در راستای استفاده‌جویی برای منافع منطقه‌ای‌شان استفاده نموده و در نهایت، این کوتاه آمدن را نوعی نرمش قهرمانانه نشان دهند.

عوامل بین‌المللی
آیندهٔ حکمرانی طالبان به همان اندازه که به عوامل داخلی و منطقه‌ای وابسته است، به میزان زیادتری به عناصری ارتباط دارد که حوزهٔ کلان بین‌المللی را پوشش می‌دهد. قبول شرایط جامعهٔ جهانی و تکمیل معیارهایی که ارزش‌های مدرن و دموکراتیک در آن‌ها مجسم شده باشد و در نهایت باعث شود تا دولت طالبان به رسمیت شناخته شود، تأثیر سرنوشت‌سازی بر آیندهٔ افغانستان و حکمرانی گروه طالبان خواهد داشت. این در حالی است که تأکید این گروه بر دیدگاه بنیادگرایانه‌شان، مانع تحقق این مهم بوده است.
آنچه تاکنون از طالبان دیده شده است، حرکت بر محور بنیادگرایی اسلامی و کسب قدرت سیاسی بر اساس استانداردهای معرفتی‌شان از ارزش‌های اسلامی و ساختن «مدینه فاضله» است؛ امری که برای جامعهٔ جهانی و قدرت‌های بزرگ دنیا غیرقابل پذیرش است. همین امر نیز باعث شده است تا روند اعطای کُرسی سازمان ملل متحد به نمایندهٔ طالبان متوقف باقی بماند.
اما این تمام ماجرا نیست. زیرا تحقق ارزش‌های دموکراتیک از قبیل رعایت حقوق زنان، رعایت حقوق اقلیت‌ها، دادن آزادی‌های فردی، تشکیل حکومت همه‌شمول و… از جمله اموری‌اند که دولت‌های غربی بر آن تأکید دارند. در این میان، رقبای جهانی غرب نیز بیکار ننشسته و اقدامات عملی و نظری‌ای را انجام داده‌اند. چین، روسیه و قدرت‌های نوظهوری چون ایران اهمیت زیادی به خیلی از عناصر ارزشی در افغانستان نداده و در برابر غرب روی بسیاری از مسائل از جمله موضوع افغانستان ایستادگی کرده‌اند. هرچند این ایستادگی پاسخ مؤثری نداشته و قبضه کردن قدرت اقتصادی، منابع مالی و سازمان‌های رسمی جهانی به دست کشورهای غربی، دست کشورهای رقیب را در این خصوص بسته است.
علاوه بر آن، دولت طالبان به عنوان یک ساختار رادیکال اسلامی، دل خوشی از همسایه‌هایی که ادعای قدرتمندی دارند نیز ندارد؛ روسیه را همان اشغالگر سابق می‌داند و با ایران هم سازگاری ایدئولوژیک نداشته و نخواهد داشت. این همان چیزی است که جان سیمپسون، خبرنگار ارشد بی‌بی‌سی، از چشم‌دیدها و مصاحبه‌هایش روایت می‌کند: «برداشت من این است که آن‌ها برای به دست آوردن رسمیت و کمک بیرونی کار زیادی انجام خواهند داد. یکی از آن‌ها به من گفت که ما از گرفتن کمک‌های چین زیاد راضی نیستیم، چون، به گفته او، چین با مسلمانان رفتار خوبی ندارد و اینکه چین فعلاً در افغانستان دخیل است و دوستی‌اش با افغانستان برای منافع خودش است. این مرد که ارتباطات قوی‌ای دارد گفت که ای کاش غرب و آمریکایی‌ها راهی بیابند تا با طالبان در تماس شوند و دوباره نه با حضور نظامی ‌بلکه طوری برگردند تا طالبان بتوانند از کمک انگلیس، فرانسه و آمریکا بهره‌مند شوند، همان‌گونه که از چین کمک می‌‌گیرند.»[۱۳]
سخنان شیرمحمد عباس استانکزی، معین سیاسی وزارت خارجهٔ دولت طالبان، که گفته بود «انشاالله به زودی آمریکا برمی‌گردد» نیز مهر تأییدی براین مدعاست. اما نزدیکی با غرب نیز برای طالبان کار آسانی نیست. چون بخشی از نیروهای تندرو طالبان هرگز چنین چیزی را نخواسته و این امر خلاف آرمان‌هایی هست که آن‌ها سالیان سال برای آن خون داده‌اند و جان بخشیده‌اند. «هر چیزی که حکومت طالبان می‌‌‌خواهد بکند و هر گامی که می‌خواهد به سوی غرب بردارد، می‌تواند بر کاهش حمایت طالبان در بین عناصر تندروتر مؤثر باشد. طالبان وظیفهٔ بسیار بسیار دشواری در پیش رو دارند، اما تا زمانی که طالبان قادر نشوند کمک غرب را به دست بیاورند، وضعیت در افغانستان بد خواهد بود.»[۱۴]
با این حال، به نظر می‌رسد نه فشارهای غرب بر پذیرش ارزش‌های مدرن و نه هم انکار این ارزش‌ها از سوی عناصر تندروی طالبان، راهکار حل ریشه‌ای و اساسی معضل کنونی افغانستان در پیوند به حکمرانی طالبان و آیندهٔ این کشور نخواهد بود. مشکل اساسی ریشه در اندیشهٔ متحجرانهٔ بخش بزرگی از عناصر سنتی در بستر اجتماعی افغانستانی دارد که اعضای گروه طالبان متعلق به آن می‌باشند. زیرا «به طور کلی، میزان موفّقیت کشورهای جهان سوم در زندگی امروزینشان، تا مقدار قابل توجهی مرتبط با این بحث است که آنان تمدّن و فرهنگ جدید را چگونه تجربه کرده‌اند.»[۱۵]
تجربهٔ تمدن و فرهنگ جدید که ارزش‌های مدرن و مدنی بخش مهم آن‌هاست، در افغانستان- بخصوص در میان عواملی که متعلق به گروه طالبان است- بسیار دیرهنگام و ناموفق بوده است. این تجربه از زمان ورود کمونیست‌ها آغاز شد و آن هم در میان کمتر از چهل درصد از ساکنان شهرهای نه چندان توسعه‌یافته تجربه شد. جمعیت عمده‌ای که بیش از شصت درصد جامعهٔ فقیر و کوهستانی‌نشین افغانستان را تشکیل می‌داد، از این تجربه محروم بودند و پیش‌قراولان آشنایی با تمدن جدید نیز تحصیل‌کردگان شوروی با اندیشه‌های کمونیستی بودند که تاکنون نیز بخشی از آن در لایه‌های مختلف جنبش‌های فکری در افغانستان حضور دارند. در جریان دو دههٔ اخیر نیز این تجربه توسط نسل نو و کسانی صورت گرفته و استقبال شد که با آموزه‌های جدید یا در بیرون و یا هم در داخل آشنایی یافتند. پذیرش این عناصر و ارزش‌های مدرن، نیازمند زمان و بستری است که با حاکمیت طالبان در این سرزمین دست‌نیافتنی است.
بنابراین، واقعیت این است که «طالبان شاید بتواند در ارتباط با کشوری مانند چین که چندان اهمّیتی به ماهیت رژیم سیاسی طرف مقابلش نمی‌دهد، چنین ادّعایی داشته باشد و در نتیجه با آن کشور در این چارچوب بتواند همکاری کند، اما با کشوری مانند آمریکا، صرف‌نظر از حزب حاکم بر آن، نمی‌تواند همکاری پایداری داشته باشد. مگر اینکه آمریکایی‌ها بخواهند از آن‌ها به عنوان ابزاری جهت تحقّق اهداف خودشان استفاده کنند. آمریکا برای همکاری با متحدانش در آسیای دور مانند کره، تایوان، تایلند مشکلی ندارد، زیرا رژیم آن کشورها و همچنین ماهیت مردمشان به گونه‌ای است که در تعارض با نظام اجتماعی و ارزشی و فرهنگی آمریکا قرار ندارد. لذا می‌تواند با آن‌ها به تفاهم برسد و همکاری کند. اما دربارهٔ افغانستان و طالبان دست‌کم در حال حاضر امکان همکاری به طور طبیعی وجود ندارد و حتّی اگر رابطه‌ای هم وجود داشته باشد، شکننده خواهد بود. مگر اینکه، چنان‌که گفته شد، بخواهند ابزار دست آمریکا یا تأمین‌کنندهٔ منافع و مصالح آن‌ها باشند.»
با این حساب، سازش طالبان با غرب یک امر دشوار بوده و با قدرت‌های منطقه نیز با موانعی همراه است. این امر انزوای افغانستان، بدبختی مردم و فقر و نزاع پایدار را در پی خواهد داشت. تداوم چنین وضعیتی، با اعتراض و اختلاف همراه خواهد بود و زمینهٔ دخالت‌های بیرونی را نیز فراهم خواهد ساخت.

نتیجه‌گیری
در نهایت، گروه طالبان با اعلام نظام سیاسیِ افغانستان تحت عنوان «امارت اسلامی»، همچنین با تداوم روش‌های حکومت‌داری مبتنی بر ارزش‌های بنیادگرانه‌ که وجههٔ اصلی آن مردسالاری، مخالفت با مشارکت و آموزش زنان، جلوگیری از تحرکات مدنی و مخالفت با ارزش‌های آن و در نهایت تشکیل حکومت تک‌قومی، انحصارگرا و مستبدانه است، افغانستان را تحت کنترل گرفت.
آنچه از رویکرد این گروه تاکنون مشخص شده این است که ذهن و ضمیر طالبان با گذشت زمان و شرایط و مقتضیات موجود تغییر نیافته است. این گروه در جریان دو دهه مبارزه در جنگ نرم و میدان دیپلماسی، صرفاً اندکی مهارت‌های سیاسی‌اش را بهبود بخشیده و نهایتاً بخشی از اعضای این گروه توان تبادل اندیشه و تعامل فکری با سایر گروه‌ها و کشورها را کسب کرده‌اند. سازش با خواسته‌های دیگران نیز در جایی اتفاق می‌افتد که فشاری از بالا احساس شود و این گروه در یک ناگزیر تن به تعامل بدهد. در غیر این صورت، امکان اینکه گروه طالبان به نیازهای مردم افغانستان در حوزهٔ داخلی و خواسته‌های جامعهٔ جهانی در حوزهٔ بین‌المللی تن دهد، دور از تصور است.
طالبان از منظر سیاسی بر تشکیل یک حکومت تبارگرایانه و مردسالارانه تأکید می‌ورزد و به لحاظ فکری نیز بر تحقق ارزش‌های بنیادگرایانه و رویکرد سختگیرانه‌ای مشابه با دورهٔ پیشین اصرار می‌ورزد. این رویکرد به معنای دنبال کردن راهکاری است که بیانگر مبنای نظری ابن خلدون مبتنی بر عصبیت می‌باشد.
این گروه با نوع نگاه موجود به موضوع حاکمیت در افغانستان، به هیچ وجه نخواهند توانست مقبولیت لازم را در افکار عمومی مردم افغانستان به دست آورده و موفق به ادامهٔ حکمرانی باثبات در این کشور شود. از سویی هم، روابط این کشور در منطقه نیز به جای اینکه با محوریت منافع ملی افغانستان تنظیم گردد، از زاویهٔ ارزش‌گرایانهٔ فکری این گروه مورد نگرش قرار گرفته و به جای اینکه همسایه‌ها و کشورهای دخیل در قضیهٔ افغانستان را با اولویت‌بندی منافع دوجانبه مورد ارزیابی قرار دهد، همانند اسلاف پیشین خویش در دام بازی‌های منطقه‌ای و بین‎المللی خواهد افتاد. در نتیجه، این گروه از بازیگر اصلی به یک ابزار سیاسی برای رقبایی تبدیل خواهد شد که از افغانستان به مثابهٔ بستر جنگ نیابتی بر سر سلطه بر منابع طبیعی این کشور و حوزهٔ نفوذ در آسیای میانه و همچنین فشار بر حریفان همسایهٔ افغانستان استفاده کنند.
از سویی هم، همسایگان افغانستان بیکار ننشسته و از میان مخالفان مسلح و غیرمسلح گروه طالبان در داخل و خارج افغانستان یارگیری خواهند کرد؛ امری که آشوب‌های داخلی بر سر کسب قدرت را قوی‎تر خواهد ساخت و شعلهٔ کم‌رنگ درگیری‌های کنونی را افروخته‌تر خواهد کرد.
با این حساب، آیندهٔ افغانستان در دوران حکمروایی گروه طالبان نه تنها بهتر از پیش قابل تصور نیست، بلکه در صورت عدم درک درست آنان از مناسبات قدرت جهانی و مقتضیات منطقه‌‎ای از یک‌سو و نادیده گرفتن حقوق همه‌جانبهٔ شهروندی مردم افغانستان از جانب دیگر، این کشور کماکان درگیر منازعات نفس‌گیر و گسترده خواهد ماند که کابوس سال‌های تلخ پیشین ساکنان این سرزمین سوخته از روزگار سیاه جنگ داخلی و دوران حاکمیت پیشین طالبان تکرار خواهد شد.

پانوشت‌ها و منابع:

[۱] چاپ دوم کتاب افغانستان: مردم و سیاست، نوشته مارتین یوانِز، با ترجمهٔ سیما مولایی در ۳۲۰ صفحه از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده است. یوانز در فصل پایانی کتاب با عنوان «آینده»، که حدود بیست سال پیش نوشته شده، از نامعلوم بودن آیندهٔ افغانستان سخن می‌گوید و بر مشکلات زیست‌محیطی، تجارت بی‌رونق، صنعت ویران و حدود پنج میلیون پناهندهٔ این کشور انگشت می‌گذارد. به نظر او، کشوری که میانگین عمر مردم در آن ۴۶ سال است و از هر شش کودک یک یا به گفته‌ای دو کودک در پنج سال اول می‌‌میرند، «کشوری وامانده» است. دو دههٔ پیش این کشور نیروی متخصص و تحصیل‌کرده نداشت و یوانز رها کردن این کشور به حال خود از سوی جامعهٔ بین‌الملل را خطری آشکار خوانده است. او کتاب را با تأکید بر تهدید تروریسم جهانی و نیروهای افراط‌گرای مذهبی به پایان می‌رساند.
[۲] یوانِز، مارتین، افغانستان: مردم و سیاست، ترجمهٔ‌ سیما مولایی، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۹، تهران
[۳] محمودی، زهرا ۱۳۸۹
اندیشکده راهبردی تبیین | مرکز تفکر نسل سوم انقلاب (tabyincenter.ir)

[۴] مقدمهٔ ابن خلدون، مترجم: محمد پروین گنابادی، تهران: شرکت علمی و فرهنگی، ۱۳۷۵.
[۵] سعادت، عوض‌علی، «افغانستان؛ گذر از گفتمان قومیت به گفتمان ملیت»، فصلنامهٔ علمی پژوهشی جامعهٔ فردا، سال اول، شماره ۹، زمستان ۱۳۸۵، صص ۱۴.
[۶] مهدوی، جعفر، مصاحبه، سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۹، مشاهده در تاریخ ۲۰ آذرماه ۱۴۰۰، از
موسسه مطالعات راهبردي شرق – بررسی ماهیت طالبان و آینده نظام سیاسی افغانستان (iess.ir)

[۷] سیمپسون، جان، (خبرنگار ارشد بی‌بی‌سی) «طالبان گفتند غرب را بر چین ترجیح می‌دهند»، ۸ آذرماه ۱۴۰۰. مشاهده در تاریخ ۲۰ آذرماه ۱۴۰۰، از
جان سیمپسون: طالبان گفتند غرب را بر چین ترجیح می‌دهند – BBC News فارسی

[۸] مهدوی، جعفر، مصاحبه، سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۹. مشاهده در تاریخ ۲۰ آذرماه ۱۴۰۰، از
موسسه مطالعات راهبردي شرق – بررسی ماهیت طالبان و آینده نظام سیاسی افغانستان (iess.ir)

[۹] مسجد جامعی، محمد، «طالبان و آیندهٔ افغانستان»، ایرنا، ۵ شهریور ۱۴۰۰. مشاهده در تاریخ ۲۰ آذرماه ۱۴۰۰، از

طالبان و آینده افغانستان – ایرنا (irna.ir)

[۱۰] پهلوانی، مهرداد، «رویکرد بازیگران مؤثر در افغانستان؛ چالشی در برابر مذاکرات صلح با طالبان»، فصلنامهٔ علمی-پژوهشی سیاست خارجی، سال بیست‌وششم، شمارهٔ ۳، ۱۳۹۱، ص ۱۹۹.
[۱۱] سجادی، عبدالقیوم، «طالبان؛ ایران و پاکستان، مطالعه سیاست خارجی ایران، پاکستان و عربستان دربارهٔ افغانستان» فصلنامهٔ علمی-پژوهشی علوم سیاسی، سال اول، شمارهٔ دوم، صص ۲۶۷-۲۴۷.

[12] Chaudhuri, Rudra, “Dealing With the Taliban: India’s Strategy in Afghanistan After U.S. Withdrawal”, Carnegie Endowment for International Peace, June 2020, Available at:
https://carnegieendowment.org/files/Chaudhuri_Shende_-_Afghanistan.pdf

[۱۳] سیمپسون، جان، (خبرنگار ارشد بی‌بی‌سی) «طالبان گفتند غرب را بر چین ترجیح می‌دهند»، ۸ آذرماه ۱۴۰۰. مشاهده در تاریخ ۲۰ آذرماه ۱۴۰۰، از
جان سیمپسون: طالبان گفتند غرب را بر چین ترجیح می‌دهند – BBC News فارسی

[۱۴] همان
[۱۵] مسجد جامعی، محمد، «طالبان و آیندهٔ افغانستان»، ایرنا، ۵ شهریور ۱۴۰۰. مشاهده در تاریخ ۲۰ آذرماه ۱۴۰۰، از
طالبان و آینده افغانستان – ایرنا (irna.ir)

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افزودن دیدگاهx