چکیده در افغانستان اقوام مختلف زندگی میکنند. زبان مشترک همهٔ آنها فارسی است. زبان فارسی در افغانستان، وضعیت متفاوت و ناهمسانی در نظامهای سیاسی داشته است. این وضعیت باعث شده است تا شکافهای قومی نیز افزایش یابد و بحران غیرقابلحل سیاسی و اجتماعی به وجود آید. اینکه این وضعیت چگونه بوده و تحت چه عواملی به وجود آمده است، پرسشهای اصلی این تحقیق را میسازد. یافتههای پژوهش حاضر با استفاده از روش کتابخانهای مبتنی بر شواهد تاریخی نشان میدهد که هویت قومی و دستاندازیهای استعمار انگلیس، دو عامل اصلی تشدید وضعیت زبان فارسی در نظامهای شاهی، جمهوری و امارت بوده است. همچنین این تحقیق مینمایاند که مواجههٔ نظامهای سیاسی با زبان فارسی از مرحلهٔ برخورد برادرانه و آشتیجویانه به مرحلهٔ برتریجویانه و تقویت زبان پشتو و سپس به مرحلهٔ خصمانه و ستیز با زبان فارسی گذر کرده است. زبان فارسی در دو دورهٔ شاهی و امارت اسلامی در وضعیت رقّتباری قرار داشته است. تنها در نظام جمهوری به شکل رسمی، تبعیض کاهش یافته و به تلاشهای غیررسمی در راستای تضعیف زبان فارسی بسنده شده است. |
مقدمه
زبان فارسی یکی از زبانهای رسمی و رایج در افغانستان است. این زبان ریشههای عمیق در تاریخ و فرهنگ افغانستان دارد. آثار علمی و ادبی گرانسنگی به این زبان نشر شده است. شاعران و نویسندگان بزرگی چون حکیم سنایی، مولانا جلالالدین محمد بلخی، بیهقی، ابن سینا، فارابی، فردوسی، ناصرخسرو بلخی، بیدل، جامی، خواجه عبدالله انصاری و …اثرهای ارزشمندی را به این زبان خلق کردهاند. زبان فارسی زبان نیمی از مردم افغانستان مثل مردم تاجیک، هزاره، ایماق، قزلباش، خلیلی و عرب میباشد. ۹۰ درصد مردم افغانستان زبان فارسی را میدانند، با آن سخن میگویند و تبادل اطلاعات میکنند. اکنون (مطابق قانون اساسی ۱۳۸۲ ش) زبان فارسی زبان رسمی و مشترک همهٔ اقوام و مردم افغانستان است. با این حال، زبان فارسی همواره مورد تهدید قرار داشته و فراز و فرودهای بسیاری را پیموده است. بنابراین، اکنون این پرسش اصلی به میان میآید که وضعیت زبان فارسی در نظامهای سیاسی افغانستان چگونه بوده است؟ آنچه روشن است این است که نظامهای سیاسی در ارتباط با زبان فارسی، برخوردهای متفاوت و گوناگونی داشتهاند، ولی عموماً قهرآمیز و خصمانه بوده است. اما اینکه چه عواملی باعث شدهاند تا نظامهای سیاسی با زبان فارسی برخوردهای تبعیضآمیز و خصمانه داشته باشند، خود، نیازمند تحلیلهای دقیق و علمی است. در این گفتار تلاش میورزیم تا وضعیت زبان فارسی در نظامهای سیاسی افغانستان را طی دورههای مختلف شاهی، جمهوری و اسلامی مورد ارزیابی قرار دهیم، سپس عوامل اصلی آن را بررسی نماییم. همچنین کوشش میکنیم تا با روشن ساختن وضعیت زبان فارسی و عوامل مواجههٔ نظامهای سیاسی با آن، به این هدف غایی نایل آییم که زبان فارسی تنها زبان میانجیای است که قدرت همبستگی و وحدت ملی را افزایش میدهد و ثبات سیاسی در جامعه را تضمین خواهد کرد. و از جانبی هم باعث همگرایی منطقهای میان فارسیزبانان خواهد شد. روش کار ما در این مطالعه، کتابخانهای و استفاده از شواهد تاریخی است. در این مقاله سعی میکنیم تا نظامهای سیاسی در افغانستان را، از احمدشاه ابدالی (۱۱۲۵ ش/۱۷۴۷ م) تاکنون، دستهبندی کنیم و وضعیت زبان فارسی را در هریک از نظامهای سیاسی بررسی نماییم.
پیشینهٔ پژوهش
دربارهٔ زبان فارسی و جایگاه و قلمرو جغرافیایی آن، دهها مقاله وکتاب نگاشته شده است. اما به صورت مشخص، دربارهٔ جایگاه آن در افغانستان و برخورد حاکمان پیشین نسبت به آن، نوشتهٔ جامع و درخوری ارائه نشده است. کتاب جایگاه و قلمرو تاریخی زبان پارسی دری، اثر سید علیمحمد اشراقی، با اینکه به صورت مفصل به توضیح جایگاه این زبان در جغرافیای تاریخی آن از جمله افغانستان پرداخته، اما وقتی به برخورد خصمانهٔ حاکمان افغانستان رسیده، کمتر به ریشهها و پیامدهای آن توجه کرده است. تلاش نویسنده بیشتر بر این بوده تا جایگاه روشن زبان فارسی را در گذشتهٔ تاریخی افغانستان نشان دهد. کتاب تأثیر نظامهای سیاسی و اجتماعی افغانستان بر زبان و ادبیات دری یکی از کتابهای ارزشمندی است که نقش نظامهای سیاسی را بر تحولات ادبی مورد تحلیل و بررسی قرار داده است. این کتاب که پایاننامهٔ دکتری حسن فضایلی است، به مجموعه کارکردهای فرهنگی نظامهای سیاسی در افغانستان پرداخته و از مواجههٔ زبان فارسی و قدرت حاکمه، به شکل مشخص، پرهیز کرده است. مقالهٔ «جایگاه زبان فارسی در افغانستان پس از تأسیس حکومت مستقل»، نوشتهٔ سید فضلالله قدسی، که در نامهٔ فرهنگستان (دورهٔ ۷، شمارهٔ ۲/ ۲۶- ص ۱۱۷-۱۲۸، سال ۱۳۸۴) به چاپ رسیده است، اثر گرانسنگی است که در همین ارتباط نوشته شده است، اما این نوشته نیز سعی نورزیده تا عوامل اصلی برخورد زمامداران را واکاوی و مورد تحلیل و مداقه قرار دهد.
این مقاله تلاش میورزد تا با کشف علل اصلی، به این هدف دست یازد که برخورد یکسان/ برابر قدرت و سیاست با زبان فارسی در افغانستان میتواند باعث آشتی و تفاهم فرهنگی میان فرهنگهای متعدد در این کشور گردد و در نتیجه افغانستان را به سوی صلح دائمی و ثبات پایدار سوق دهد.
مبانی نظری
نظام سیاسی
نظام را در لغت به نظم دادن، آراستن، آراستگی، روش، سپاه و ارتش، روش حکومت و… معنا کردهاند و در اصطلاح به مجموعه اجزای بههم پیوستهای که یک واحد را تشکیل دهند و تغییر در یکی باعث تغییر در اجزای دیگر شود، اطلاق کردهاند. سیاست را نیز به معنای حکم راندن بر رعیت، اداره کردن امور مملکت، ریاست کردن، حکومت کردن، شیوه و روش، مجازات کردن و… تعریف کردهاند. (فضایلی، ۱۳۸۳: ۱۴-۱۵) در جای دیگر، سیاست را به مفهوم «عمل اخذ تصمیم و اجرای آن برای کل جامعه» دانستهاند. (بشیریه، ۱۳۸۵: ۲۹) نظام سیاسی که از دو کلمهٔ فوق ترکیب شده است، به «مجموعهٔ بههم پیوسته از فعالیتهای سیاسی که شمار بزرگی از کارگزاران و با هدف خاصی آن را تعهد کرده و انجام دادهاند»، اطلاق شده است. (فیرحی، ۱۳۹۵: ۱۷)
انواع نظام سیاسی
نظام سیاسی انواع مختلفی دارد. برحسب معیارهای مختلف، دستهبندیهای گوناگونی برای آن لحاظ کردهاند. «ارسطو» برحسب معیار شمار حکام و ویژگیهای اخلاقی نظامها، آن را به سه دسته تقسیم کرده است: ۱) مونارشی و جباریت؛ ۲) آریستوکراسی و الیگارشی؛ ۳) پولیتی و دموکراسی. (بشیریه، ۱۳۸۵: ۱۵۵) ارسطو معتقد است که نوع نظام سیاسی تابع شمار حاکمان و رفتار آنها با جامعه است. در صورتی که یک تن حکومت را به دست بگیرد و هدف آن خدمت به خلق و جامعه باشد، مونارشی، و اگر یک تن قدرت را با هدف استفادهٔ شخصی به چنگ آورد، الیگارشی نامیده میشود. از طرف دیگر، اگر زمام امور را چند تن به عهده داشته باشند و بخواهند از آن در راه رفاه جامعه کار گیرند، آریستوکراسی و اگر به نفع شخصی خود بهرهبرداری کنند، الیگارشی خوانده میشود. همچنین اگر گروه و یا تعداد زیادی از افراد جامعه قدرت را در اختیار گیرند و هدفی جز مصالح کشور نداشته باشند، پولیتی و اگر در پی برآوردن منافع شخصی باشند، دموکراسی خوانده میشود. باور وی (ارسطو) از شکل صحیح حکومت، حکومتی است که برای حفظ مصالح عام حکومت میکند؛ چه یک تن باشد یا چند تن یا تعدادی کثیری. در مقابل، حکومتی که به منظور اهداف شخصی پایهریزی شده باشد، نوع منحرفی از حکومت به حساب میرود؛ چه یک تن حاکم باشد و چه چند تن یا شمار کثیری از افراد جامعه. (طاهری، ۱۳۹۳: ۸۴)
تنوع و ناهمگونی قومی {در افغانستان}، همواره، سبب کشمکش های سیاسی-اجتماعی میان قبایل شده، وحدت نظام سیاسی را از میان برده و مانع شکلگیری هویت ملی و گزاره «ملیّت» در افغانستان شده است
انواع نظامهای سیاسی در افغانستان
انواع نظامهای سیاسی افغانستان را پس از تشکیل دولت مستقل میتوان به چند دستهٔ زیر تقسیمبندی کرد:
الف. نظام شاهی
نظام شاهی به نظامی گفته میشود که توسط پادشاه اداره شود. پادشاه کسی است که قدرت را یا از طریق فتح و ظفر، یا از طریق وراثت به دست آورده باشد. (فضایلی، ۱۳۸۳: ۱۶) نظام شاهی از کهنترین نظامهای تاریخ بشر است که تاکنون در کشورهایی چون بریتانیا، نپال، بلژیک، نروژ، عربستان سعودی، ژاپن و چند کشور دیگر امتداد یافته است. (عالم، ۱۳۹۱: ۲۷۷)
نظام شاهی خود به دستههایی چون موروثی، انتخابی، استبدادی و محدود تقسیمبندی شده است. «نظام شاهی موروثی» به نظامی گفته میشود که شاه پس از مرگ پدر، بنا بر قاعدهٔ ارشدیّت (پسر بزرگتر) حکومت را تصاحب میکند. نوع جانشینی را قانون اساسی یا هر روال دیگری مشخص میسازد. «پادشاهی انتخابی»، به نظامی اطلاق میشود که پادشاه از سوی گروهی ویژه انتخاب و متصدی ادارهٔ امور میگردد. امپراتوران نخستین روم و پادشاهان لهستان به همین طریق انتخاب میشدند. «پادشاهی استبدادی» پادشاهیای است که پادشاه اختیار تام دارد و قدرت خود را بر اساس رأی و ارادهٔ خود اعمال میکند. پادشاهان و سلاطین ایران، تزارهای روسیه، شاهان پروس و امپراتوران عثمانی نمونههایی از این نوع نظامهای سیاسی در جهان به شمار میروند. «نظام پادشاهی محدود» نظامی است که اختیارات پادشاه در چارچوب قانون اساسی تعریف میشود و وزیران منتخب مردم به نام او قدرت خویش را اعمال میکنند. به این دلیل، به آن پادشاهی محدود یا مشروطهٔ سلطنتی نیز گفتهاند. (عالم،۱۳۹۱: ۲۷۸-۲۷۷)
در یک دستهبندی دیگر، نظام شاهی به سه دستهٔ پادشاهی مطلق، پادشاهی محدود و شاهی مشروطه تقسیم شده است. در نوع اول، رئیس دولت بر اساس وراثت و با اختیار تام زمام امور را به دست میگیرد و همهٔ قوای ثلاثه را در قبضهٔ خود دارد و مردم به مثابهٔ برده فرمانبردارند، اما در «پادشاهی محدود» قدرت پادشاه در تصمیمگیریها، بین افراد متنفذ، گروهها و طبقات تقسیم شده است. در «شاهی مشروطه»، پادشاه تابع ارادهٔ پارلمان و قانون اساسی میباشد.
در افغانستان نظام شاهی از نوع مطلق و کمتر مشروط آن پیشینهٔ بسیار طولانی دارد. «بنا بر بعضی از روایات اوستا، یما (جمشید) نخستین پادشاهی بود که بنا بر توصیههای «اهورا مزدا» برای خود ارگ شاهی ساخته» بود. به تعبیر دیگر، «پیشدادیان» نخستین سلسلهای است که نظام پادشاهی را در افغانستان پایهگذاری کردند. (فضایلی، ۱۳۸۳: ۱۷). پس از دولت مستقل ابدالی (۱۷۴۷م) تا زمان جمهوریت داوود خان، نظام شاهی ادامه یافت.
ویژگیهای نظام شاهی در افغانستان
نظامهای شاهی در افغانستان دارای ویژگیهای عدیدهای بودند که به صورت مشخص میتوان به قومگرایی/ پشتونسالاری، استفادهٔ ابزاری از دین، فارسیستیزی، استبداد و خودکامگی و اشرافیتزدگی اشاره کرد. در زیر، به شرح مختصر بعضی از این ویژگیها میپردازیم:
۱. قومگرایی و پشتونسالاری: «قوم عبارت است از یک جمعیت انسانی مشخص با یک افسانهٔ اجدادی مشترک، خاطرات مشترک، عناصر فرهنگی، پیوند با سرزمین تاریخی یا وطن و میزانی از حسی منافع و مسئولیت.» و «قومیّت به دیدگاهها و شیوههای عمل فرهنگی که اجتماع معیّنی از مردم را متمایز میکند اطلاق میشود.» (سجادی، ۱۳۹۱: ۳۹) شمار دیگری از اندیشمندان، از قوم و قومیّت تعابیر و تعریفهای دقیقتر و علمیتری به دست دادهاند. «آنتونی اسمت» قومیّت را «جمعیت دارای نام انسانی با اسطورهٔ دودمان مشترک و خاطرات همگانی و عناصر فرهنگی، پیوستگی با سرزمین یا میهن تاریخی و سطحی از همبستگی» دانسته است. (وفاییزاده، ۱۳۹۳: ۲۷) در این تعریف، داشتن نام واحد، داشتن دودمان مشترک، خاطرات تاریخی مشترک، فرهنگ مشترک، سرزمین ویژه و داشتن حس گروهی مشترک، از جمله ویژگیهای قومیّت برشمرده شده است. اندیشمندان دیگر نیز با رویکردهای مختلف به تعریف قومیّت پرداختهاند که فراخنای نظری آنها به مبدأباوری، برساختگرایی، موردگرایی، ابزارنگاری و وضعباوری خلاصه شده و مورد ارزیابی قرار گرفته است. ما به خاطر اطالهٔ کلام از بیان آنها پرهیز میکنیم و در یک کلیّت، به فهم عمومی و ساده از قومیّت تکیه میکنیم که همان عمل بر اساس پیوندهای فرهنگی، اسمی و اشتراکات تاریخی و نسبی است. مبتنی بر همین فهم و درک عام جامعه از قومیّت، مباحث آتی را دنبال میکنیم.
افغانستان به لحاظ قومی از معدود کشورهایی است که دارای تنوّع و تعدد قومی بوده و اقوام مختلف با فرهنگهایی گاه متضاد، در آن زیست و زندگی میکنند. برخی آن را «موزهٔ بزرگ از نژادها و ملل گوناگون» توصیف کردهاند. در مادهٔ چهارم قانون اساسی افغانستان تصریح شده است: «ملت افغانستان عبارت است از تمام افرادی که تابعیّت افغانستان را دارا باشند. ملت افغانستان متشکل از اقوام پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک، ترکمن، بلوچ، پشهای، نورستانی، ایماق، عرب، قرقیز، قزلباش، گوجر، براهوی و سایر اقوام میباشد.» (قانون اساسی، ۱۳۸۲) بهجز موارد فوق، اقوام دیگری نیز مانند بیات، جمشیدی، ترمزی و… ساکن میباشند. «اریوال» گروههای قومی ساکن در افغانستان را به این اسمها نام برده است: عرب، ایماق، بلوچ، براهویی، اشکاشیمی، فارسیوان، فیروزکوهی، گاورباتی، غربت، گوجر، هزاره، هندو، جلالی، جمشیدی، جت، جوگی، قرقیز، کوتانا، ملکی، ماوری، میشمست، مغول، تاجیک، مونجانی، نورستانی، اورسوری، پرچی، پشهای، پشتون، قرلق، پیکراج، قزاق، قبچاق، قزلباش، روشانی، سنگلیچی، سیک، تاتار، تایمنی، تیموری، تیرههی، ترکمن، ازبک، واخی، یهودی و وزوریو( وفاییزاده، ۱۳۹۳: ۶۵).
بدین ترتیب، افغانستان به لحاظ ساختار قومی از تنوع و تکثر قابل توجهی برخوردار است. همین تنوع و ناهمگونی قومی، همواره، سبب کشمکش های سیاسی-اجتماعی میان قبایل شده، وحدت نظام سیاسی را از میان برده و مانع شکلگیری هویت ملی و گزاره «ملیّت» در افغانستان شده است. پشتونها به عنوان گروه قومی بزرگ که در شرق، جنوب و بعضاً در شمال و غرب کشور زندگی میکنند، از جمعیت و نفوس قابل توجهی برخوردار بوده و دارای پشتوانهٔ اقتصادی قویتر میباشند. این قوم در ساختار درونی خود به دو قبیلهٔ «غَلزایی» و «دُرانی» تقسیم گردیده و از زمان تشکیل مجدد دولت (۱۷۴۷م/ ۱۱۲۶) رقابت بر سر قدرت سیاسی میان آنها وجود داشته است. احمدشاه ابدالی، مؤسس افغانستان جدید، از شاهانی بود که به قبیلهٔ درانی تعلّق داشت و همواره میکوشید تا قدرت را به صورت مطلق در اختیار خود داشته باشد و سایر قبایل و اقوام را از حضور در تصمیمگیریهای کلان دولت بازدارد. «احمدشاه به خاطر تثبیت و تقویت حکومت خود بر طوایف درانی، موقعیتهای اجتماعی آنها را تصدیق و بسیاری از منصبها و ادارات دولتی مهم را به سران قبایل گوناگون درانی اعطا کرد؛ منصبهایی که به صورت آشکار یا به صورت ضمنی در میان طوایف مخصوص ارثی گردید. مقام اشرفالوزراء (معادل نخستوزیر یا وزیر اعظم) به طایفهٔ «بامیزایی» داده شد، مقام «ایشک آقاسی باشی» (رئیس پیشکاران) را به پوپلزاییها، منصب میرآخور (صاحب اسب یا کارفرمای اصطبل سلطنتی) را به اسحاقزاییها و مقام عرض بیگی (رئیس درخواستکنندهٔ دربار را به خانوادهٔ اکرم خان، یکی از آجودانها) اعطا کرد.» (گریگوریان، ۱۳۸۹: ۶۸)
این رویه در شاهانی پس از او نیز ادامه یافت. نمونهٔ بارز آن در حکومت امیر عبدالرحمن خان قابل شهود است. امیر عبدالرحمن به خاطر سیاست تبعیضآمیز قومی، تمام اقوام دیگر به شمول هزارهها، تاجیکها، ازبکها و … را از قدرت سیاسی محروم ساخته بود و برای اینکه توان مبارزه از آنها ستانده شود، به گونههای مختلف مانند فشارهای اقتصادی، فرهنگی و… آنان را مورد شکنجه و ستم قرار میداد. در مقابل، «برای تمام قبیلهٔ محمدزایی در سال ۱۸۹۳ (۱۲۷۲ش)، معاش سالیانه مقرر کرد که بدون شرط و قید خدمترسی، برای هر مرد سالی ۴۰۰ روپیه و برای هر زن سالی ۳۰۰ روپیه داده میشود [میشد]؛ حتی برای زن محمدزایی که شوهر غیرمحمدزایی داشت. در این معاش مفت، نه تنها اولاد سردار پاینده خان، بلکه اولاد برادر پاینده خان نیز شامل بودند و سرداران بزرگ معاشات گزاف جداگانه داشتند.» (سجادی، ۱۳۹۱: ۸۱ به نقل از کاتب، ج ۳: ۶۱۴) همچنین «از عهد احمدشاه ابدالی به اینسو، در مدت تقریباً دوصد سال، زمامداران افغانستانْ پشتون و در بین پشتونان ”درانی“ و در بین درانیان نخست ”پوپلزایی“ و بعداً ”بارکزایی“ بودند که محمدزایی شاخهای از آن است. در این مدت، اکثر کارمندان دستگاه مرکزی دولت و حکام و کارمندان ولایات پشتون بودند و اگر بعضی از ایشان به علت اقامت در کابل به زبان فارسی تکلّم میکردند، سلسله نسب خود را به یکی از قبایل پشتون، خصوصاً درانیها، میرساندند.» (پیشین: ۸۲-۸۱)
بنابراین، ساختار قدرت سیاسی به گونهای در قبیله تنظیم یافته بود که تمام زمامدارانْ قدرت سیاسی را از آنِ خود و قوم و قبیلهٔ خود میدانستند و سایر اقوام را از مشارکت در قدرت سیاسی محروم ساخته بودند و هیچگونه حقی برای آنها قایل نبودند.
۲. استفادهٔ ابزاری از دین و مذهب: دین اسلام از همان آغاز ظهور اسلام به افغانستان آمد. اکنون ۹۹ درصد مردم افغانستان مسلماناند. ۱ درصد سایر ادیان مثل هندو و یهود میباشد. اسلام تنها مرجع وحدتبخش میان مردم افغانستان به شمار میرود. اما از نظر مذهبی، فِرَق گوناگونی را میتوان در این کشور شاهد بود، مانند حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی، جعفری، اسماعیلیه، وهابیت و… . و اگر نحلههای فکری را معیار تنوّع مذهبی قرار دهیم، باید بگوییم که نحلههای فکری بسیاری در دامن این سرزمین زیست و زندگی میکنند. در مجموع، اگر بخواهیم ساختار مذهبی جامعهٔ افغانستان را در یک کلیّت مورد مطالعه قرار دهیم، میتوانیم به چهار مذهب عمده مانند اهل سنت، شیعه، اسماعلیه و وهابیت اشاره کنیم. به گفتهٔ برخی از نویسندگان، ۶۵ تا ۷۵ درصد کل جمعیّت افغانستان را پیروان مذهب حنفی تشکیل میدهند. مذهب حنفی عمدتاً مذهب رسمی در افغانستان بوده و اقوام پشتون، تاجیک، ازبک، نورستانی، بلوچ و… از پیروان آن به حساب میآیند. مذهب شیعهٔ جعفری دومین مذهب بزرگ مردم افغانستان است که ۲۵ تا ۳۰ درصد مردم را تشکیل میدهد و اکثریت نزدیک به اتفاق پیروان مذهب تشیع هزارهها میباشند. (سجادی، ۱۳۹۱: ۱۱۲-۱۱۰) شیعیان افغانستان از ملیّتها و اقوام مختلف تشکیل یافتهاند، مانند: هزاره، تاجیک، ازبک و پشتون. «مذهب شیعه هیچگاه در افغانستان، از سوی حکّام و دولتمردان[سابق]، به رسمیّت شناخته نشده است و با تبعیض، اجحاف و ناروایی روبهرو بوده است.» (پیشین: ۱۱۲-۱۱۱) اسماعلیه یکی از فرقههای مهم شیعه است. اسماعلیه پیروان زیادی در جهان دارد. اکنون اسماعلیان عمدتاً در هند، پاکستان، سواحل شرقی آفریقا، یمن، سوریه، ایران، افغانستان و نواحی مختلف آسیای مرکزی زندگی میکنند. در افغانستان شمار اسماعلیان محدود و در نواحی دوشی، کیلهگَی، بخشهایی از درهٔ صوف و بدخشان زندگی میکنند. (پیشین: ۱۱۳-۱۱۲) وهابیت نیز پیروانی در افغانستان دارد ولی ریشهٔ اجتماعی و مردمی چندانی را نمیتوان برای آن سراغ گرفت.
در کل، جامعهٔ افغانستان به دو گروه سنی و شیعه تقسیم میشود. نظام سیاسی همواره در دست سلاطین سنّیمذهب قرار داشته است. امیران پشتونگرای اهل سنت، با قبضه کردن نظام سیاسی، با گروههای مذهبی کوچک، بهویژه شیعیان، همچون شهروندان دسته دوم برخورد داشتهاند و سعی کردهاند تا آنان را از قلمرو قدرت سیاسی حذف نمایند و یا به صورت کامل در حاشیهٔ زندگی سیاسی جامعه قرار دهند. حکّام مستبد با اعمال سیاست تبعیض مذهبی، کوشیدهاند تا نظر تودههای اهل سنّت را جلب و به نظام خودساختهٔ خویش متعهد نگه دارند و در مواقع ضرورت، از آنها برای سرکوب مخالفان مذهبی و سیاسی خود بهره گیرند. از اینرو میبیینم عبدالرحمن خان، عبدالقدوس را که کینهٔ شدید نسبت به شیعیان داشت، برای سرکوب قوم هزاره مأمور میکند. از جمله اقدامات کینهتوزانهٔ امیر و عبدالقدوس، کشتار بیرحمانهٔ هزارهها، دستدرازی به نوامیس آنان، به کنیزی و غلامیگرفتن دختران و پسران جوان هزاره، اعلام ممنوعیت اعمال مذهبی شیعیان و موقوف ساخت تعزیهٔ سیدالشهدا میباشد. هزارهها پس از به ستوه آمدن از ظلم سپاه امیر، با ربودن سلاح سپاه عبدالقدوس، دست به قیام و شورش زده و مبارزات مسلحانهٔ خویش را آغاز کردند. عبدالرحمن با مشاهدهٔ مقاومت شجاعانهٔ مردم هزاره، هراسان گردید و با فریفتن تعدادی از ملاهای اهل سنّت و اخذ فتوا به امضای «میراحمدشاه»، جهاد علیه شیعیان را به مثابهٔ جهاد علیه کفر اعلام کرد و در میان اهل سنّت شایع ساخت که شیعیان از دین خارج شدهاند، لذا جهاد بر ضد آنان واجب است. پس از اعلام جهاد، مردم اهل سنت را به یاری سربازان دولتی برای نابودی شیعیان فراخواند و برای همه جار زد که تمام مال و دارایی شیعیان و هزارهها به عنوان جایزه به آنان داده میشود. علاوه بر این اقدام، شروع به دستگیری رهبران مذهبی و روحانیون شیعه کرد. برای این امر، در هر قریه دو نفر سرباز را مأمور ساخت. در سال ۱۳۱۰ ق /۱۸۹۳ م ملا حیدرمحمد، فتوای جهاد علیه شیعیان را به طبع رساند و به تمام شهرها و ولایتها فرستاد. (پیشین: ۱۲۶- ۱۱۸)
البته ضدیت با تشیع و استفادهٔ ابزاری از مذهب برای سرکوب مخالفان، تنها به پادشاهی عبدالرحمن محدود نمیگردد. شاهان دیگر نیز به نوبهٔ خود، کموبیش، این رویه را ادامه دادند. «حبیبالله خان ”امامباره“حسینیهٔ قزلباشیان را، که از شیعیان بودند، تبدل به مسجد نموده به دست خویش دیوار طرف قبله آن را به کلنگ خراشید و محراب بر آن تراشید و مؤذن از اهل سنت در مساجدشان مقرر نمود.» (پیشین: ۱۲۷)
بدین ترتیب، میبینیم که علاوه بر عنصر قومی و قبیلهای، عنصر مذهب، بهویژه مذهب حنفی، ابزار دیگری بوده است که شاهان افغانستان از آن برای تثبیت قدرت و مشروعیت بخشیدن به نظام سیاسی خود استفاده کردهاند. چنانکه احمدشاه ابدالی توسط درویشی به نام صابرشاه لاهوری کابلی، گیاه سبزی را به جای جیغه/تاج بر کلاه خود نهاده و بر تخت شاهی جلوس نمود. (انوشه، ۱۳۸۱، ج ۳: ۴۹) بعد از او، فرزندش تیمورشاه در جرگهای بر مزار خواجه عبدالله انصاری، به وسیلهٔ شیخ یحیی (عالم دین هرات) شمشیر و حمایل مروج سلطنتی را بر دوش نهاد. (انصاری، ۱۳۸۶: ۱۲۴) همچنین دوستمحمدخان با انتخاب لقب امیرالمؤمنین، حکومت سلسلهٔ محمدزایی بارکزایی را بنیاد نهاد. (پیشین: ۱۴۲) امیرشیرعلی خان نیز برای حفظ تاج سلطنتی خود، لقب امیرالمؤمنین برگزید. (پیشین: ۱۴۵) امیر حبیبالله خان در سال ۱۳۲۰ ق/ ۱۹۰۲ م لقب سراجالمله و الدین را برای خویش انتخاب کرد.
۳. فارسیستیزی: فارسیستیزی یکی دیگر از ویژگیهای نظام سیاسی شاهی در افغانستان به شمار میرود. حرکت در مسیر تضعیف زبان فارسی و ستیز با آن، از تأسیس حکومت پشتونی ابدالی آغاز گردید. این حرکت در نخست به شکل غیرآشکار و خفی جریان داشت. پادشاهان نخست افغانستان، که گاه خود با سرودن شعرهای دری حامی این زبان تلقی میگردیدند، در واقع به شکل خزنده، به تقویت زبان دیگری به نام «پشتو» میپرداختند. پس از یک دورهٔ تاریخی، حرکتهای آشکارتر و خشنتری با عام و رسمی ساختن زبان پشتو در ادارات دولتی، آموزش زبان پشتو، نامگذاری مناصب رسمی به زبان پشتو و … صورت گرفت که در حقیقت زمینهٔ طرد زبان فارسی را فراهم میساخت. زمامداران پشتونْ زبان فارسی را زبان بیگانه و واردشده از پارس خوانده، تلاش میکردند تا آن را در چاوکات رسمیات محدود و از حوزهٔ تعمیمیافتهٔ ملی خارج سازند. چنانکه در کتاب تاجالتواریخ، منسوب به عبدالرحمن، آمده است: «السنه مفصله ذیل را میتوانم تکلّم نمایم و خطوط آنها را بخوانم: افغانی (پشتو) که زبان قدیم افغانستان است و فارسی که زبان علمی میباشد و روسی و عربی و هندوستانی … .» (اشراقی، ۱۳۹۰: ۳۱۸) در قانون اساسی سال ۱۳۴۳ ش نیز، زبان فارسی زبان رسمی و زبان پشتو زبان ملی و رسمی خوانده شده است. محمودطرزی، نیز زبان فارسی را زبان رسمی یاد کرده و هیچگاه به ملی تعبیر نکرده است: «از آغاز استقلال دولت افغانیه زبان رسمی دولتی ما زبان فارسی شده مانده است» یا: «از اهمیت بسیار بحث راندیم و این را هم تسلیم کردیم که زبان فارسی، زبان دولتی ما باشد.» (اشراقی، ۱۳۹۰: ۳۱۹)
اینکه چه عواملی باعث میگردید تا نظام سیاسی و در رأس آن حاکمان پشتون سعی بر تضعیف زبان فارسی از یک طرف و تقویت زبان پشتو از جانب دیگر نمایند، در ادامه توضیح داده خواهد شد.
ب. نظام دموکراسی و جمهوری
برای دموکراسی تعبیرهای مختلفی صورت گرفته است. برخی از اندایشمندان، مانند «بریس»، آن را شکلی از حکومت دانستهاند که «در آن قدرت فرمانروایی دولت به طور قانونی، نه تنها به طبقه یا طبقات خاص، بلکه به همهٔ اعضای جامعه به طور کل واگذار شده است.» (عالم، ۱۳۹۱: ۲۹۵) «مک آیور» گفته است که «دموکراسی راه تعیین حکومت اکثریت یا غیر آن نیست، بلکه در اصل راه تعیین این است که چه کسی باید حکومت کند و به خاطر کدام هدفها». (پیشین: ۲۹۶) دههٔ چهل تا پنجاه (۱۳۵۲-۱۳۴۲) را در افغانستان «دههٔ دموکراسی» خواندهاند. در این مدت، قانون اساسی سال ۱۳۴۳ تنفیذ گردید. بر اساس این قانون اساسی، آزادیهای مدنی و حقوق شهروندی به رسمیّت شناخته شد. «جمهوری» نیز نوع خاصی از دموکراسی است. در جمهوری، افراد بر اساس میزان آرایی که در انتخابات به دست آوردهاند، برای ادارهٔ امور جامعه برگزیده میشوند. نظام جمهوری در افغانستان، نخستین بار، در سال ۱۳۵۲ خورشیدی شکل گرفت که در آن، محمدداوود خان به قدرت رسید. با کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷، بار دیگر نظام سیاسی تحت نام «جمهوری دموکراتیک افغانستان» پا به عرصهٔ ظهور نهاد. «خلق» و «پرچم» دو حزب مقتدری بودند که قدرت سیاسی را با کودتا و حمایت شوروی سابق به دست گرفتند و تا سقوط دولت دکتر نجیبالله در سال ۱۳۷۱ ش، دوام بخشیدند. بار سوم، نظام جمهوری با کنفرانس بن موجودیت یافت که نخست حامد کرزی و سپس اشرف غنی، برای دو دوره، زعامت «جمهوری اسلامی افغانستان» را به عهده گرفتند و با سقوط دولت غنی، طالبان نظام دیگری را به نام «امارت اسلامی» شکل بخشید. هریک از سه نظام جمهوری فوق، فرقهای اساسی و عمده داشتند و هرکدام مفکورههای خاص و متضادی را تعقیب میکردند. تنها اشتراک آنها در کلمهٔ «جمهوری» بود که پسوند حکومتهایشان قرار گرفته بود. به لحاظ اصول و خطوط فکری از هم متمایز بودند. جمهوری داوود خان بیشتر دوام نظام شاهی بود که حالت خاندانی خود را تعقیب میکرد، درحالیکه اندیشهٔ اساسی «جمهور دموکراتیک » را افکار مارکس تشکیل میداد. جمهوری دولت کرزی و غنی از صورت پیشرفته و جدید دموکراسی حمایت مینمود.
ج. نظام اسلامی
نظام اسلامی «دولت دینی است که ارزشها و اصول خود را از دین اسلام میگیرد.» (فیرحی، ۱۳۹۵: ۲۲) «دولت اسلامی افغانستان» و «امارت اسلامی» دو نوع نظام اسلامی بودند که تاکنون در افغانستان تجربه شده است. «دولت اسلامیافغانستان» در ۸ ثور ۱۳۷۱، پس سقوط دولت کمونیستی دکتر نجیبالله، تأسیس گردید. در رأس آن برهانالدین ربانی از قوم تاجیک قرار داشت. «امارت اسلامی» نیز یکبار در ۱۳۷۵ ش و بار دیگر در ۱۴۰۰ ش قدرت را به دست گرفت. امارت اسلامی را گروهی موسوم به «طالبان» رهبری میکردند. «طالبان» از لحاظ قومی «پشتون»اند. این گروه مدعی اجرای شریعت اسلامی مطابق برداشت خودشان از دین میباشند. در رفتار سیاسی، بیشتر تمامیتخواهاند و جز اعضای گروه خود برای هیچ فرد و گروه قومی و فکری دیگر حقی قایل نیستند. آنچه باعث انزوای این گروه در دو برههٔ تاریخی شده است، همین انحصار سیاسی قدرت و محرومیت زنان و اقلیتها از حقوق مدنی و اساسی آنها میباشد.
زبان فارسی در افغانستان
افغانستان فعلی سرزمینی کوهستانی است که ۶۵۰ هزار کیلومتر مربع مساحت دارد و از شمال به جمهوری ازبکستان و تاجیکستان، از شرق به چین و هند و از جنوب به بلوچستان پاکستان و از غرب به ایران محدود میشود. (فضایلی، ۱۳۸۳: ۲۲) افغانستان امروزی در تمام دورههای اسلامی به نام «خراسان» خوانده میشده است. واژهٔ افغانستان از سدهٔ نوزدهم به اینسو، بر این سرزمین اطلاق گردید. (پیشین: ۲۳) به گفتهٔ مورخین «واژهٔ افغانستان به عنوان محل سکونت قبایل افغان برای اولینبار در تاریخنامهٔ هرات تألیف «سیفی هروی»، در اوایل سدهٔ چهاردهم میلادی، ذکر گردیده است. اما این کلمه به عنوان نام رسمیکشور، بار اول در سال ۱۸۰۱ م در معاهدهٔ بین انگلستان و ایران بر دولت درانی اطلاق گردید.» (پیشین)
چنانکه اشاره شد، در این منطقه (افغانستان) اقوام مختلف سکونت دارند و هرکدام به زبان و لهجهٔ خاص خود صحبت میکنند. زبان رسمی مردم افغانستان فارسی/دری و پشتو است و بقیهٔ زبانها در منطقهٔ گویندگان آنها رسمیاند. آخرین قانون اساسی افغانستان (۱۳۸۲ش) در مادهٔ شانزدهم، در این رابطه چنین صراحت دارد: «از جمله زبانهای پشتو، دری، ازبکی، ترکمنی، بلوچی، پشهای، نورستانی، پامیری و سایر زبانهای رایج در کشور، پشتو و دری زبانهای رسمی دولت میباشند. در مناطقی که اکثریت مردم به یکی از زبانهای ازبکی، ترکمنی، پشهای، نورستانی و یا پامیری تکلّم مینمایند، آن زبان علاوه بر پشتو و دری به حیث زبان سوم رسمی میباشد.» (قانون اساسی، مادهٔ ۱۶)
زبان فارسی در افغانستان پیشینهٔ بس طولانی دارد. اگر حوزهٔ جغرافیایی افغانستان را از محدودهٔ سرزمینی فراتر تعریف کنیم، میتوانیم ادعا نماییم که زبان فارسی قدمت بیش از هزارساله دارد. اما اگر آن را معیار بازشناسی هویت فرهنگی منطقه قرار دهیم، باید بگوییم که «این زبان در قرنهای سوم و چهارم هجری در این منطقه رسمیّت یافت و بهتدریج همهٔ زبانهای محلی را از میان برداشت.» (کاظمی، ۱۳۸۲: ۱۵). بنابراین، زبان فارسی پیش از پدیدار شدن حکومت افغانستان، در این جغرافیا میزیسته است. دولت مستقل ابدالی زمانی پا به عرصهٔ وجود نهاد که زبان فارسی یکی از زبانهای رایج و پرنفوذ در این منطقه محسوب میگردید. احمدشاه ابدالی، نخستین زمامدار افغانستان، خود نیز سرودههایی به زبان فارسی دارد. در مهر شاهی او این شعر فارسی حک شده بود: مژده که شد پادشه میر جهان پهلوان/ احمد گیتیستان وارث تخت کیان (اشراقی، ۱۳۹۰: ۲۹۴ به نقل از باختری، ۱۳۸۵: ۱۸۴)
زبان فارسی در افغانستان گویندگان بیشماری دارد. ۵۰ درصد از کل جمعیت افغانستان را گویندگان فارسی تشکیل میدهد. مردم ولایتهای هرات، هزاره جات، بلخ، غور، غزنی، بدخشان، پنجشیر، کوههای پامیر و مناطق کابل به این زبان صحبت میکنند. (فضایلی، ۱۳۹۰: ۲۹) اکثر مردم افغانستان زبان فارسی را میفهمند. لهجههای هراتی، غزنیچی، هزارگی، قندهاری، بدخشی، شمالی، پنجشیری، کابلی و… از جمله لهجههای زبان فارسی به شمار میروند.
نظامهای سیاسی و زبان فارسی
چنانکه گفته شد، نظامهای سیاسی افغانستان به سه دستهٔ شاهی، جمهوری و اسلامی تقسیمبندی میشود. اکنون جایگاه زبان فارسی را در این سه نوع نظام سیاسی مورد بررسی قرار میدهیم. تلاش بر این است تا نشان دهیم که نظامهای سیاسی در افغانستان، چه به صورت رسمی و چه غیررسمی، با زبان فارسی چگونه تعامل کردهاند. تعامل آنها با این زبان تحت تأثیر چه عواملی بوده است.
الف. نظام شاهی و زبان فارسی
«نظام شاهی» دورههای مختلف تاریخی در افغانستان را شامل میشود که از زمان احمدشاه ابدالی (۱۱۲۵ ش/ ۱۷۴۷ م ) شروع میشود و تا جمهوری داوودخان (۱۳۵۲ ش) ادامه مییابد. در این دورههای تاریخی، ما شاهد برخوردهای متفاوت نظامهای سیاسی با این زبان هستیم. این برخوردها را میتوانیم بر اساس برهههای تاریخی به سه دورهٔ زیر دستهبندی کنیم:
۱. دورهٔ برخورد برادرانه و آشتیجویانه: این دوره شامل نظامهای سیاسی نخستین (احمدشاه و شیرعلی خان) است. در تمام این دوره، شاهان و حاکمان سیاسی، بیش از اینکه توجه خود را به زبان معطوف بدارند، به توسعهٔ قلمرو قدرت سیاسی خود میاندیشیدند و زبانْ عامل تأثیرگذار بر حیات «فرهنگ سیاسی» مردم افغانستان شمرده نمیشد. از اینرو میبینیم شخص اول و مؤسس افغانستان نوین، یعنی احمدشاه ابدالی، خود از کسانی است که زبان فارسی را پاس میدارد و با حک کردن بیت «مژده که شد پادشه میر جهان پهلوان/ احمد گیتیستان وارث تخت کیان» و سرودن شعر به زبان فارسی، آن را رسمیّت میبخشد. چنانکه این شعر به استقبال از شعر حزین لاهیجی (ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد/ در دام مانده باشد صیاد رفته باشد) از وی نقل شده است:
ای وای بر امیری کز داد رفته باشد مظلوم از در او ناشاد رفته باشد (فضایلی، ۱۳۸۳: ۷۲)
در نگین انگشتر فرزند احمدشاه، تیمورشاه، این شعر فارسی نقش یافته بود:
الملک لله
علم شد از عنایات الهی به عالم دولت تیمور شاهی (اشراقی، ۱۳۹۰: ۲۹۵)
به این ترتیب، احمدشاه ابدالی ضمن اینکه خود به زبان فارسی شعر میگفت، خاندان او نیز مثل تیمورشاه، شاه شجاع و شهزاده نادر، فرزند تیمورشاه، به فارسی شعر میسرودند. دیوان اشعاری بازمانده از شاهان شاعر، چندینبار به چاپ رسیده است. شاید دلیل عمدهٔ آن، جایگاه با عظمت زبان فارسی در میان تودههای مردم، شیرینی و جذّابیّت زبان فارسی، فقدان دستور تأییدشده برای زبان پشتو و گرفتاری در جنگها و گسترش قلمرو حکومت شاهی بوده باشد. به هردلیل، حاکمان این دوره واکنش خاصی که منجر به تضعیف جایگاه زبان فارسی در جامعه گردد، از خود بروز ندادند و مانع فعالیتهای ادبی شاعران و فرهنگیان آن سامان نگردیدند. تشکیل محفل بیدلخوانی و تفسیر بیدل در خانهٔ «مهردل خان» در قندهار یکی از فعالیتهای عمدهٔ ادبی بود که در زمان حکومت «سدوزایی»ها تأسیس و رواج یافت.
برخی از اندیشمندان برخورد احمدشاه با زبان فارسی را ظاهری و عوامفریبانه میدانند و معتقدند که احمدشاه، اگرچند در ظاهر با زبان فارسی مدارا و ملاطفت روا میداشت، در باطن تمام امتیازات سیاسی را به خاندان خود داده بود. این نشان میدهد که وی سیاستباز زیرکی بود که نمیخواست حکومت نوپای خود را دستخوش حوادثی چون تعارض سیاست و فرهنگ/ زبان نماید. (فضایلی، ۱۳۸۳: ۷۴)
این رویه در نسلهای شاهان پس از احمدشاه تا زمان امیر شیرعلی خان (۱۲۴۲ ش/ ۱۸۶۳ م) نیز ادامه یافت. شاهان حاکم هیچگاه نکوشیدند تا به صورت رسمی و علنی زبان فارسی را در انزوا قرار دهند. چون میدیدند زبان فارسی نهتنها در میان عام مردم از جایگاه برجسته برخوردار است، بلکه منشیان دربار- که از قزلباشان بودند- نیز با زبان فارسی تکلّم میکنند و شعر میگویند. «واقف لاهوری» از جمله شاعران نامور دربار تیمورشاه بود که آثار ارزشمندی از وی بر جای مانده است. تنها کاری که شاهان «سدوزایی» توانستند انجام دهند، سکوت و عدم حمایت از زبان فارسی به صورت رسمی و توجه به توسعهٔ قدرت سیاسی بود؛ زیرا آنها به خوبی میدانستند که با توسعهٔ قلمرو سیاسی و تثبیت اقتدار و مشروعیت قبیلهای، امکان اعمال حاکمیت در حوزهٔ زبان فارسی نیز وجود دارد. از طرف دیگر، تضاد و ستیز با زبان فارسی ممکن است تاج و تخت آنان را به خطر اندازد و سبب کاهش حلقهٔ نفوذ اجتماعی آنها شود.
۲. دورهٔ برخورد برتریجویانه و تقویت زبان پشتو: زبان پشتو یکی از زبانهای رایج مردم افغانستان است. دکتر «ارنست ترومپ» بر این باور است که پشتو زبان هندی است که از سانسکریت اشتقاق یافته است. برخی دیگر با ردّ این فرضیه، پشتو را شعبهٔ جداگانه میان دو خانوادهٔ هندی و آریایی میدانند؛ یعنی نه هندی است و نه آریایی بلکه نیمههندی و نیمهآریایی میباشد. «کیورگ مورگنسترن» زبان پشتو را یکی از زبانهای شرقی ایران میداند. واژه پشتو برگرفته از پُشته/بلندی است. پشتون منتسب به پشتو به معنای پُشته و بلندی است. (انوشه، ۱۳۸۱: ۲۰۹) «زبان پشتو در افغانستان، در ناحیهٔ جنوب از کتواز تا فراه، در نواحی کابلستان، مشرق، وردک، لوگر، پکتیا، غزنی، در شمال، در پاکستان (سرحدات شمال غربی و بلوچستان)، در جنوب شرق و در مرز شرقی ایران، در هرات و ترکستان و بلخ رواج دارد.» (پیشین: ۲۱۰) زبان پشتو زبان رسمی افغانستان است. مردم پشتون به این زبان سخن میگویند. همهٔ حاکمان افغانستان، به استثنای حبیبالله کلکانی و برهانالدین ربانی، متعلق به قوم پشتون بودند که به زبان پشتو سخن میگفتند. محمدظاهرشاه و محمد داوودخان تنها زمامداران پشتون بودند که به درستی پشتو نمیدانستند.
نخستین گام در جهت تقویت زبان پشتو از حکومت امیر شیرعلی خان (۱۸۶۳ ش) آغاز شد. امیر شیرعلی خان پس از رسیدن به قدرت، دست به تغییرات اساسی در نظام زد. اصلاحاتی را در نظام به وجود آورد. یکی از این اصلاحات ترجمهٔ اصطلاحات نظامی از زبان انگلیسی به زبان پشتو بود که تا هنوز در ادبیات نظامی باقی مانده است. کتابی هم در اصول و قواعد عسکری تحت نام قواعد رساله یا وعظ در همین زمان به چاپ رسید. اصطلاحات یادشده در این کتاب گرد آمده است. این نخستین اقدامی بود که در راه رسمیّت بخشیدن به زبان پشتو صورت گرفت. همچنین در همین عصر«حرکتهایی برای وارد کردن زبان پشتو در عرصهٔ اداره و حکومت دیده میشود.» (اشراقی، ۱۳۹۰: ۲۸۵)
امیر عبدالرحمن خان یکی شاهان مقتدر پشتون بود که با شدّت و عصبیّت تمام در مسیر تقویت زبان پشتو و تضعیف زبان فارسی اقدامات مذبوحانهای انجام داد. او زبان پشتو را قدیمیترین زبان افغانستان میدانست و زبان فارسی را زبان علمی میخواند. (پیشین: ۲۸۵) به گفتهٔ مایل هروی «[پشتوزدگی امیران ]آنچه تاکنون بر نگارنده روشن و بیّن گردیده از زمان عبدالرحمن خان شروع شده بود. وی قاموس زبان پشتو به فارسی را تألیف و تدوین کرده بود که به دست اخلاف و اختلافافکنان نرسیده است.» (هروی، ۱۳۵۹: ۵۲)
پس از او، فرزندش، حبیب لله خان، در سال ۱۹۰۱ م به قدرت رسید. وی نیز به تقویت زبان پشتو کوشید. تأسیس سراجالاخبار از جمله اقدامات وی در این زمینه بود. پس از حبیبالله، امیر امانالله خان که از شاهان روشنفکر محسوب میگردید، روند تقویت زبان پشتو را ادامه داد. در این دوره، «مرکزی به نام ”پشتو مرکه“ ایجاد و کتابهای یوازینی پشتو و پشتو پشویه(گرامر) نشر شد. شاه امانالله برای خود لقب ”تولواک“ گذاشت.» (اشراقی، ۱۳۹۰: ۱۲۴) مایل هروی این امر را دلیل پشتوگرایی امانالله دانسته و مینویسد:
«امانالله ساعی بود تا زبان پشتو را نظام بخشد و روایتی زبانگرد مردم است که پشتوگرایی او را میرساند. بدین شرح که در جلسهای عدهای از اطرافیان امانالله او را اعلی حضرت مینامند و میگویند چون شما طالب و خواهندهٔ استقلال افغانستان هستید، لازم است برغم گذشته که شخص اول مملکت را امیر میخواندند «شاه» نامیده شوید. امانالله خان در جواب میگوید: بهتر آن است که اینجانب را «تولواک» بخوانید.» (هروی، ۱۳۵۹: ۵۳)
محمود طرزی با درک جایگاه تاریخی و بنیادین زبان فارسی، سعی ورزید تا جایگاه زبان پشتو را نیز به مرتبت والاتر برساند. او «در یکی از مقالاتش زبان پشتو را جدّ همهٔ زبانها خواند.» (قدسی، ۱۳۸۴: ۱۲۱، به نقل از سیر ژورنالیزم در افغانستان، ص ۹۵) حتی آموزش زبان پشتو را برای همه واجب شمرد و طرح آن را توسط شاه مورد تأیید قرارداد. همین امر موجب شد که بعدها محمدنادر در پی عملی کردن آن برآید و برخورد با زبان فارسی وارد مرحله تازهای از تاریخ گردد. (اشراقی، ۱۳۹۰: ۲۸۵) محمود طرزی در ظاهر خود را وطندوست و طرفدار زبان فارسی قلمداد میکرد، اما در باطن تلاش داشت تا زبان پشتو را جایگزین زبان فارسی بسازد. «پروفسور آهنگ در کتاب سیر ژورنالیزم در افغانستان مینویسد:
« باید گفت که سراجالاخبار افغانیه نخستین وسیلهٔ ارتباطی همگانی کشور ما میباشد که در آن زبان پشتو برای بار اول نشر و ترویج یافت. محمود طرزی در سال اول نشرات سراجالاخبار افغانیه مقالهای نوشت و در آن دلایل ارائه کرد که زبان پشتو «جد زبانها» میباشد. همچنان راجع به تعمیم، ترویج و انکشاف زبان پشتو مقالهٔ دیگر نوشته و در آن اهداف خود را پیرامون زبان پشتو تأکید نمود. مقالهها، اشعار و مطالب دیگر در زبان پشتو از قلم نویسندگانی چون مولوی عبدالرئوف کندهاری، غلام محییالدین افغان و غیره در ستون ادبیات جسته و جسته نشر شده است.» (فضایلی، ۱۳۸۳: ۱۳۶)
علاقهٔ محمود طرزی به تقویت زبان پشتو در نوشتههای او گویا و روشن است. او در نوشتهٔ دیگری، فارسینگاری دورهٔ احمدشاه ابدالی را توجیه کرده و تمایل پنهانی خود را برای رسمیّتسازی زبان پشتو نشان میدهد:
«وقتی که اعلیحضرت احمدشاه بابای غازی به تأسیس و استقلال سلطنت افغانیه کامیاب آمد، امورات دفتر و کارهای کتاب و میرزایی و از جمله نوشت و خوان دولتی که اساس امور سلطنت بر آن موقوف است، به زبان فارسی به دست همان فارسیزبانان بود که از یادگارهای حکومت سابقهٔ ایران باقی مانده بودند. زبان افغانی [منظور زبان پشتو است] به درجهای اصلاح نیافته بود که دفعتاً امور دفتری و کارهای کشوری به آن زبان تحویل میشد. مردمان افغان [=پشتونها] چون عموماً به کارهای عسکری [=نظامی] و فتوحات بلاد و امصار و حرب و ضرب گرفتار بودند، برای کارهای میرزایی و تحریرات امور حکومت، وقت و فرصت نداشتند. حتی این چنین کارها را برای خود عار میشمردند و به کلمات مرزاگی دی[ به زبان دری میرزاگک است] ارباب تحریر را تحقیر هم میکردند. بنا بر سببهایی که به طور اجمال بیان نمودیم، از آغاز تأسیس استقلال دولت افغانیه، زبان رسمی دولتی ما زبان فارسی شده مانده است. بعد از اینها هم به سبب بعضی عوامل خارجی و اختلافات داخلی هیچکسی در پی اصلاح و ترقی زبان افغانی [=پشتو] و تبدیل دادن رسومات دولتی را از زبان فارسی به زبان افغانی و زبان رسمی ساختن آن نیفتادهاند.» (فضایلی، ۱۳۸۳: ۱۴۱)
از دیگر اقدامات محمود طرزی در جهت تقویت و رسمیّت زبان پشتو، تغییر نام خانوادگی «طرزی» به «افغانی»، تغییر نام سراجالاخبار به سراج الاخبار افغانیه و انتشار نشریاتی چون ستارهٔ افغان در سال ۱۲۹۹ ش، طلوع افغان در سال ۱۳۰۰ ش و نشریهٔ پشتون ژغ (صدای پشتون) در سال ۱۳۰۷ ش میباشد. (پیشین: ۱۴۳)
۳. دورهٔ برخورد خصمانه و فارسیستیزانه: این دوره شامل حکومتهای نادرشاه و حکومت ظاهرشاه میگردد. پس از به قدرت رسیدن نادرشاه در ۲۳ میزان/ مهر ۱۳۰۸ ش دورهٔ سرکوب زبان فارسی شروع میگردد. در این دوره، نادرشاه اقدامات خصمانهای را علیه زبان فارسی راه انداخت. او در اولین اقدام خود «محمدگل مومند» را به عنوان وزیرداخله تعیین نمود. مومند در زمان تصدی وزارت داخله تحریکاتی را در جهت عام ساختن زبان پشتو، طرد زبان فارسی از دفاتر و ادارات دولتی و آموزشی و حتی بازار راهاندازی کرد. «او در سال ۱۳۱۱ خ/ ۱۹۳۲ م به عنوان رئیس تنظیمیهٔ ولایتهای شمال کشور مقرر شد و مردمان پارسیزبان و ترکزبان را وادار ساخت تا درخواستیشان را به زبان پشتو بنویسند. وی به عریضههایی که به پارسی دری به او میرسید هیچ توجهی نمیکرد.» (اشراقی، ۱۳۹۰: ۲۸۵) در شمارهٔ دوازدهم ماه حوت سال ۱۳۱۵ ش جریدهٔ اصلاح، فرمانی به این شرح چاپ شد:
«… چون در مملکت عزیز ما از طرفی زبان فارسی مورد احتیاج بوده و از جانب دیگر به علت اینکه قسمت بزرگ ملت ما به لسان افغانی (پشتو) متکلّم و مأمورین علیالاکثر به سبب ندانستن زبان پشتو دچار مشکل میشوند. لهذا برای رفع زیان این نقیصه و تسهیل معاملات رسمی و اداری اراده فرمودهایم همچنان که زبان فارسی در داخل افغانستان زبان تدریس و کتابت است در ترویج و احیای لسان افغانی هم سعی به عمل آمده و از همه اول مأمورین دولت این زبان ملی را بیاموزند… شما به وزارت[خانه]ها و نایب الحکومتیها… امر بدهید که مأمورین لشکری و کشوری مربوط خود را مکلف نمایند که در مدت سه سال لسان افغانی را آموخته و در محاوره و کتابت مورد استفاده قرار بدهند.» (فضایلی، ۱۳۸۳: ۱۷۲)
به موجب این فرمان، «تمام مأمورین لشکری و ملکی، مجبور و مکلف شده بودند تا در مدت سه سال، لسان پشتو را بیاموزند و در گفتار و نوشتار به کار ببرند. برای تطبیق این کار، کورسهای تدریس زبان پشتو برای مدت سه سال دایر شد، چون نتیجه نداد، دوبار دیگر هم تمدید شد و سرانجام به عنوان یک مؤسسهٔ دائمی در چارچوب ادارههای دولتی وارد شد. در نوبت بعدی، تدریس در سراسر کشور از پارسی به پشتو گردانیده شد و برای معلمان هم کورس پشتو دایر گردید.» (اشراقی، ۱۳۹۰: ۲۸۶، به نقل از فرهنگ، ۱۳۶۷: ۲۳۷-۲۳۶)
به گفتهٔ برخی از مورخین، در اصل محمدهاشم خان، برادر نادرخان، که عهدهدار مقام صدراعظمی بود، از طرح فارسیستیزی حمایت میکرد. محمدگل مومند با حمایت حکومت برنامهٔ مبارزه با زبان فارسی را در سطح افغانستان از جمله شمال کشور عملی نمود و بیش از یک هزار نسخه از مکتوبات و اسناد تاریخی دولتی را که به زبان فارسی نوشته شده بودند، از کتابخانهٔ روضهٔ سخی در مزارشریف برده و به خاکستر تبدیل کرد. (قدسی، ۱۳۸۴ : ۱۲۴)
یکی دیگر از اقدامات خصمانهٔ حکومت تغییر نام «فارسی» به «دری» بود که در لویه جرگه قانون اساسی ۱۳۴۳ ش صورت گرفت. پیش از آن، زبان فارسی در تمام دوایر دولتی و سطح بازار «فارسی» خوانده میشد. از آن پس، در کتب آموزشی نیز به جای «فارسی»، واژهٔ «دری» جایگزین گردید. همچنین، در نتیجهٔ اقدامات فارسیستیزانهٔ نظام سیاسی، شمار زیادی از واژههای پشتو وارد حوزهٔ زبان فارسی گردید: مانند شاغلی (آقا)، میرمن (خانم)، پوهنتون (دانشگاه)، پوهنحی(دانشکده)، مرستون (مرکز خیریه)، درملتون (دواخانه)، زیژنتون (زایشگاه)، قضاوتپوه (قاضی)، حقوقپوه (حقوق دان)، تولواک (پادشاه)، روغنتون (شفاخانه)، نندارتون (تماشاخانه) و….
بنابراین، از سال ۱۳۰۸ تا ۱۳۲۵ ش اقدامات بسیاری در جهت تضعیف زبان فارسی صورت گرفت که به طور کلی میتوان به این موارد اشاره کرد:
وارد کردن اصطلاحات زبان پشتو در حوزهٔ زبان فارسی؛
جایگزینسازی واژهٔ «فارسی» به «دری»؛
آموزش زبان پشتو در ادارات نظامی و دولتی؛
نشر جراید به زبان پشتو؛
تدریس به زبان پشتو در سراسر کشور؛
رسمیسازی زبان پشتو؛
نابودسازی اسناد و مکتوبات غیرقابلشمار فارسی؛
ایجاد مراکز آموزش پشتو؛
نامگذاری «انجمن ادبی» به «پشتو تولنه»؛
نشر مجلهٔ کابل به زبان پشتو در زمان مدیریت دکتر کاکر که قبلاً به فارسی نشر میشد.
به این ترتیب میبینیم که زبان فارسی طی ۱۷ سال (۱۳۲۵-۱۳۰۸) روزگار سخت خود را سپری میکند. نظامهای سیاسی یکی پی دیگری برای تقوت هویت فاشیستی خویش، ضدیت با زبان فارسی را جزو استراتژی و سیاست فرهنگی خود قرار میدهند و در جهت نابودسازی زبان فارسی از هیچ وسیلهای دریغ نمیورزند.
ب. دموکراسی، جمهوریت و زبان فارسی
نظام جموری با کودتای سردار محمدداوودخان در سال ۱۳۵۲ ش بنیان نهاده شد. در زمان محمد داوودخان اختلاف زبان فارسی و پشتو تشدید گردید. مایل هروی در این باره مینگارد: «در دورهٔ محمدداوود اهتمام میشد تا از یک طرف دوگانگی زبانی را تشدید کنند و از طرف دیگر فرهنگ نیمبند و نارس موجود را نازاتر و عقیمتر گردانند.» (هروی، ۱۳۵۹: ۵۵) وی این امر را ناشی تلاشهای استعمار انگلیس در جهت تقویت شکافهای قومی و زبانی در افغانستان دانسته مینویسد: «باید مذعن بود که شجرهسازی و جعل اسناد فرهنگی، زبانی و تاریخی در زمینهٔ زبان پشتو امری است استعماری و نظری است از برای ناتوان کردن زبان فارسی که جزئی از فرهنگ بشری به وسیله این زبان پایهریزی شده است.» (هروی، ۱۳۵۹: ۵۵)
بعد از سقوط داوودخان، نظام کمونیستی در افغانستان استقرار یافت. نظام کمونیستی که بر اساس اصول مکتب کمونیسم بنیان یافته بود، بیشتر به دنبال تحقق اهداف مارکسیستی بود تا تکیه بر نژاد و زبان. در مادهٔ ۲۸ قانون اساسی «جمهوری دموکراتیک افغانستان» نوشته شده است: «تمام اتباع افغانستان در مقابل قانون مساویاند. تمام افغانستان بدون درنظرداشت تعلق نژادی، ملی، قبیلوی، زبان، جنس، محل سکونت و اقامت، دین، تحصیلات، نسب، دارایی و موقف اجتماعی، حقوق و مکلّفیّتهای مساوی دارند.» (قوانین اساسی افغانستان، ۱۳۹۶: ۲۵۰). در این دوره، تدریس به زبانهای مختلف از جمله ازبکی، ترکمنی و بلوچی نیز صورت میگرفت و کتابهای مکاتب، علاوه بر دو زبان فارسی و پشتو، به این سه زبان نیز چاپ میگردید.
بنابراین، تمام همّ نظام سیاسیِ «خلق» و «پرچم» به گسترهٔ قدرت و ایدئولوژی آنها بود. اگرچه نقش قومیّت، در گرایشهای سیاسی و حزبی آنان بیتأثیر نبود، به دلیل وابستگی افراطی به ایدئولوژی مارکسیستی، نقش تعلقات زبانی، خود را عریان نمینمود.
در دو دورهٔ نظام جهموری، «کرزی» و «غنی»، نیز زبان فارسی وضعیت مناسب و مطلوبی نداشت. در این دو دوره، که از سال ۱۳۸۰ ش آغاز و تا اوایل ۱۴۰۰ خورشیدی ادامه مییابد، زبان فارسی به شکل رسمی همچنان رسمیّت خود را در قانون اساسی حفظ میکند. با اینکه آزادیهای مدنی و آزادی مطبوعات و رسانهها، زمینهٔ تکثّر فرهنگی و رسانهای را در جامعه فراهم مینماید، اما باز هم زبان فارسی با تهدیدات آشکاری مواجه میشود. واژگان انگلیسی بیش از هر زمان دیگر در این زبان راه مییابد. مؤسسات خارجی و ارگانهای رسمی برای استخدام کارمندان، دانستن زبان انگلیسی را شرط قرار میدهند. نهادهای علمی مثل «آکادمی علوم افغانستان» که متصدی اصلی اندیشه و زبان است، در اختیار گروه قومی خاص قرار میگیرد، اختلاف فارسی و دری، فارسی و پشتو به شدت دامن زده میشود. در رأس رسانههای صوتی، تصویری و چاپی کسانی قرار میگیرند که هیچگونه آشنایی لازم با زبان و ادبیات فارسی ندارند. حامیان اقتصادی زبان پشتو، با نشر جراید و مجلات گوناگون، به حمایت از این زبان (پشتو) میپردازند. در کل، «زبان فارسی افغانستان اکنون بیش از هروقت دیگر در معرض تأثیر زبانهای دیگر قرار گرفته است. عربی، ترکی، انگلیسی، روسی، پشتو و اردو، بنابر نشیب و فرازهای سیاسی این منطقه در این قرنها، بر فارسی رایج در این کشور اثر گذاشتهاند و هیچ نهاد رسمیای در پی پالایش این زبان برنیامده است.» (کاظمی، ۱۳۸۲: ۱۶)
حاکمان نظام سیاسی گذشته به خوبی از جایگاه فاخر زبان فارسی در اندیشه و خرد افغانی آگاهی داشتند و به این درک رسیده بودند که با وجود زبان فارسی، هرگز نمیتوانند به استقلال هویتی خود دست یازند. از این رو، تمام نیروهای خود را برای اضمحلال زبان فارسی به کار بستند
ج. نظام اسلامی و زبان فارسی
این دوره شامل نظام اسلامی دورهٔ حکومت آقای ربانی (۱۳۷۵-۱۳۷۱ ش) و دورهٔ امارت اسلامی طالبان (۱۳۷۵-۱۳۸۰ ش) میگردد. دولت اسلامی افغانستان (۱۳۷۱ ش) به رهبری آقای ربانی، دومین حکومت در تاریخ افغانستان بود که در دست تاجیکان فارسیزبان قرار داشت. این حکومت به دلیل جنگهای تنظیمی برسر توزیع قدرت سیاسی، نتوانست تمام ساحات ارضی افغانستان را تحت قیمومیّت خود درآورد و حکومت مرکزی «همهشمول» تشکیل دهد. از این جهت فرصت بسترسازی برای رشد زبان فارسی نیز در این دوره به وجود نیامد.
دورهٔ امارت اسلامی (۱۳۸۰-۱۳۷۵ ش) نیز یکی از دورههای سخت زبان فارسی به شمار میرود. برخی از اندیشمندان این دوره را «دورهٔ مرگ فرهنگ و ادب فارسی در در داخل افغانستان» خواندهاند. (فضایلی، ۱۳۹۳: ۲۳۶) در این دوره، زبان فارسی در ادارات دولتی ممنوع گردید و به حاشیه رانده شد. در برخی ولایتها، در نظام آموزشی زبان پشتو جایگزین زبان فارسی گردید. روزنامهٔ انیس که قبلاً به زبان فارسی نشر میشد، بیشتر به پشتو نوشته شد. پس از تسلط طالبان به بلخ در تابستان ۱۹۹۸ م، طالبان تعداد زیادی از کتابهای «کانون حکیم ناصر خسرو بلخی» را جمعآوری و در چهارراه پلخمری آتش زدند. همچنین تعداد ۲۵ هزار جلد کتاب «کتابخانه عامهٔ هرات» را غارت کردند. کتابخانهٔ قندهار را مدت دوهفته مسدود کردند و کتابهای عکسدار را از کتابهای غیرعکسدار جدا کرده به آتش کشیدند. (فضایلی، ۱۳۸۳: ۲۳۹)
عوامل اصلی تأثیرگذار بر وضعیت زبان فارسی
چنانکه اشاره شد، برخورد با زبان فارسی در دورههای مختلف متفاوت بوده است؛ از برخورد آشتیجویانه گرفته تا برخورد خصمانه دیده شده است. اینکه چه عواملی باعث میشد تا نظامهای سیاسی پیشین با زبان فارسی اینگونه برخورد کنند، نیاز به نگاه دیگر و پژوهش جداگانهای است. در اینجا به دو عامل اصلی اشاره میکنیم:
هویت قومی:
از هویت تعریفهای مختلفی صورت گرفته است. این واژه در علوم مختلف معنای گوناگونی یافته است. اندیشمندان حوزههای گوناگون علمی، سطوح مختلفی را برای آن بیان کردهاند. «جامعه شناسان هویت را عبارت از احساسی میدانند که فرد در جامعه به آن دست مییابد و سپس با تکیه بر اشتراکها و یا تفاوتهایی که با گروههای دیگر دارد به درک احساس هویت مستقل میرسد.» (قمری، ۱۳۸۹: ۱۵۵) «مانوئل کاستل» هویت را همچون «فرایند ساخته شدن معنا بر پایهٔ یک ویژگی فرهنگی یا یک دسته ویژگیهای فرهنگی که بر دیگر منابع معنا برتری دارند» تعریف کرده است. (گل محمدی، ۱۳۸۱: ۲۲۵) با توجه به این تعریفها از هویت، رابطهٔ میان زبان و هویت امری است که اندیشمندان در سالهای پسین بر آن تأکید داشتهاند. برخی از اندیشمندان مانند «ورف» و «ساپیر» زبان را «هستهٔ اصلی فرهنگ و مؤلفهٔ کلیدی شکلدهی هویت» دانستهاند. «سوسور» زبان را نظام نشانههایی از معنا و افکار شمرده است و «لوی اشتراوس» «زبان را مهمترین پدیدهٔ فرهنگی تلقّی نموده است.» (نیازی، شفاییمقدم، ۱۳۹۲: ۲۰۴) به عبارت رساتر، زبان بازتابدهندهٔ فرهنگ یک جامعه است. از این جهت آن را عامل سازندهٔ «قدرت نرم» خواندهاند. زبان ضمن اینکه در تأمین مناسبات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی جوامع نقش سازنده و هویتبخش دارد، بر ساخت «هویت ملی» نیز اثرگذار میباشد. (حاجیان، ۱۳۹۸: ۹۲)
بنابراین، میتوانیم بگوییم که نظامهای سیاسی در افغانستان، به دلیل داشتن هویت قومی، در صدد یافتن عنصر دیگری به نام «زبان پشتو» بودند تا هویت قومی خود را استقلال بخشند. آنان برای رسیدن به این هدف، به کتمان هویت زبانی دیگر پرداختند. حاکمان نظام سیاسی گذشته به خوبی از جایگاه فاخر زبان فارسی در اندیشه و خرد افغانی آگاهی داشتند و به این درک رسیده بودند که با وجود زبان فارسی، هرگز نمیتوانند به استقلال هویتی خود دست یازند. از این رو، تمام نیروهای خود را برای اضمحلال زبان فارسی به کار بستند.
استعمار انگلیس:
استعمار انگلیس، همچنان که با مداخلات نظامی و سیاسی کوشید تا هژمونی خود را در افغانستان افراز نمایند، از طریق پارتسازی زبانهای رایج در این مملکت، سعی ورزید، به شکافهای قومی در کشور دامن بزند و تداوم سلطهٔ خود را بر افغانستان تضمین نماید. نیروهای پشتون با حمایت مالی و تبلیغاتی انگلستان، توانستند واژهٔ «دری» را جایگزین «فارسی» سازند و از طرف دیگر، حاکمان پشتون را تشویق کنند تا با پشتوگردانی نامهای فارسی، راه تعمیم زبان پشتو را در ادارات و همچنین معابر و کوچهها باز نمایند. دلایل موثقی در تاریخ افغانستان وجود دارد که نشان از این دسیسههای انگلستان میدهد. چه اینکه انگلستان از نهادینه شدن زبان فارسی به عنوان زبان رسمی منطقه هراس داشته و زبان فارسی را مانع هژمونی سیاسی و استعماری خود در منطقهٔ آسیای میانه میدانست. از اینرو با پردازش شکافهای زبانی در افغانستان، میکوشید زمینهٔ دوام سلطهٔ خود را در منطقه فراهم سازد. به گفتهٔ مورّخین، نام رسمی «افغانستان» بر این منطقهٔ جغرافیایی نیز محصول همین تلاشهاست. به گفتهٔ غلاممحمد غبار، نام افغانستان برای نخستینبار در معاهدهٔ سهجانبهٔ بین «لارد اکلند»، وایسرای انگلیسی در هند بریتانوی، و «رنجیت سنگهه»، پادشاه پنجاب، و «شاه شجاع»، پادشاه فراری افغانستان، در راولپندی، جایگزین خراسان و سیستان تاریخی شد. مرزهای آن در زمان عبدالرحمن تثبیت شد و در زمان امانالله به عنوان نام رسمی کشور در مجامع جهانی رسمیت یافت. (سعادت، ۱۳۹۶: ۳۸، به نقل از غبار، ۱۳۹۰: ۴۲) همچنین، اختلاف فارسی و پشتو و رسمیّتبخشی به زبان پشتو، از جمله دسایس انگلیس خوانده شده است. «فضایلی» در این باره مینویسد: «نقش استعمار انگلیس در آن زمان، در تشویق و توجیه رسمیّت یافتن زبان پشتو انکارناپذیر است، زیرا کابینههای استعماری که در انگلستان حکومت میکردند، سعیشان بر این بود که از نضج و توسعهٔ زبان فارسی در حوزهٔ تمدنی بزرگ مثل افغانستان، ایران و تاجیکستان جلوگیری کنند و زبان که وسیلهٔ تفاهم و اتحاد این کشوها بود، باید مایهٔ نفاق و دودستگی آنان گردد.» فضایلی، ۱۳۸۳: ۱۵۵)
بدین ترتیب، دو عامل عمده در برخورد نظام حاکم با زبان فارسی نقش داشته است؛ نخست گرایش حاکمان پشتون به استقلالِ هویت پشتونیسم و دیگر مداخلات استعمار انگلیس برای تضعیف افغانستان تاریخی.
نتیجه گیری
زبان فارسی یکی از زبانهای پرقدرت و ریشهدار در افغانستان است. اکثریت مردم افغانستان با این زبان سخن میگویند و مینویسند. این زبان از بدو تأسیس دولت ابدالی تاکنون، فراز و فرودهای بسیاری را پیموده است. برخورد نظامهای شاهی با زبان فارسی در دورههای گوناگون سه گونه بوده است:
۱) برخورد برادرانه و آشتیجویانه؛ این نوع برخورد را میتوان در دورهٔ نخست که از احمدشاه ابدالی شروع و تا نظام شاهی امیرشیرعلی خان ادامه مییابد، سراغ گرفت. شاهان «سدوزایی» به دلیل مصروفیت در جنگهای داخلی از یک طرف، حضور منشیان و درباریان فارسیزبان از سوی دیگر، قادر به کنار گذاشتن زبان فارسی نبودند و چهبسا به دلیل جذابیت و شیرینی زبان فارسی، خود دست به سرایش شعر فارسی میزدند.
۲) برخورد برتریجویانه؛ این نوع برخورد شامل نظامهای شاهی میشود که از امیر شیرعلی خان شروع و تا دورهٔ نادرخان ادامه مییابد. در این دوره، نظامهای سیاسی تلاش میکردند تا با تقویت زبان پشتو، از گسترش زبان فارسی بکاهند و جلو رشد آن را بگیرند.
۳) برخورد خصمانه؛ بعد از حبیبالله و امانالله و قدرتگیری نادرشاه تا زمان جمهوریت داوود خان، نظامهای سیاسی تمام تلاش خود را برای حذف زبان فارسی به کار میبرند و با طرح رسمیّت زبان پشتو در نظام آموزشی کشور، زمینهٔ گسترش این زبان را فراهم مینمایند. دورهٔ جمهوریت یکی از دورههای طلایی زبان فارسی است، چراکه در این دوره زبان فارسی از حملات رسمی حاکمان نظام در امان مانده و با حمایت قانون اساسی، وضعیت موجود خود را حفظ میکند. دورهٔ «امارت اسلامی» سختترین دوره برای زبان فارسی است. با وجود مستعجل بودن عمر امارت، زبان فارسی با تمام خشونت از نظام آموزشی و ادارت دولتی کنار رانده میشود و زبان پشتو جایگزین آن میگردد. عمدهترین دلیل این برخوردها را میتوان در دو محور خلاصه نمود:
۱) قومگرایی و پشتونسالاری حاکمان نظام: دولتمردان پشتون، هویت سیاسی و اجتماعی خود را در سایهٔ استقلال زبانی پشتو میدیدند. از این جهت با تقویت زبان پشتو و گسترش هژمونی زبانی میکوشیدند تا به نظام سیاسی-قومی خود ثبات و مشروعیت ببخشند.
۲) استعمار انگلیس: استعمار انگلیس نیز با تقویت زبان پشتو و دو یا چندگانهسازی نظام زبانی در افغانستان، سعی میورزید تا شکاف میان زبان فارسی و پشتو را تشدید نماید، همگرایی منطقهای فارسیزبانان را از بین ببرد و اختلافات قومی را در افغانستان دامن بزند.
منابع:
اشراقی، سید علیمحمد. جایگاه و قلمرو زبان پارسی دری، کابل: انتشارات یوسفزاده، ۱۳۹۰.
انصاری، فاروق. فشردهٔ تاریخ معاصر افغانستان، کابل: مرکز مطالعات و تحقیقات راهبردی افغانستان، ۱۳۸۶.
انوشه، حسن و همکاران. دانشنامهٔ ادب فارسی، ج ۳، چ ۲، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۸۱.
بشیریه، حسین. آموزش دانش سیاسی.چ ۶، تهران: نشر نگاه معاصر، ۱۳۸۵.
حاجیان، خدیجه. «زمینه و ظرفیتهای زبان و ادبیات فارسی در همگرایی منطقهای کشورهای حوزهٔ تمدن ایران فرهنگی»، مطالعات فرهنگ و هنر آسیا، دور ۲، شمارهٔ ۲، پاییز و زمستان ۱۳۹۸.
سجادی، سید عبدالقیوم. جامعهشناسی سیاسی افغانستان، چ ۲، کابل: مؤسسهٔ تحصیلات عالی خاتمالنبیین، ۱۳۹۱.
سعادت، عوضعلی. تاریخ تحولات سیاسی افغانستان معاصر، کابل: انتشارات بنیاد اندیشه، ۱۳۹۶.
طاهری، ابوالقاسم. تاریخ اندیشههای سیاسی در غرب. چ ۱۳، تهران: نشر قومس، ۱۳۹۳.
عالم، عبدالرحمن. بنیادهای علم سیاست، چ ۲۴، تهران: نشر نی، ۱۳۹۱.
فضایلی، حسن. تأثیر نظامهای سیاسی و اجتماعی افغانستان بر ادبیات دری، کابل: مرکز مطالعات و تحقیقات راهبردی افغانستان، ۱۳۸۳.
فیرحی، داوود. نظام سیاسی و دولت در اسلام، چ ۱۳، تهران: انتشارات سمت، ۱۳۹۵.
قدسی، فضلالله. «جایگاه زبان فارسی در افغانستان پس از تأسیس حکومت مستقل»، نامهٔ فرهنگستان، ۷/۲، ۱۳۸۴.
قمری، محمدرضا و محمد حسنزاده. «نقش زبان در هویت ملی»، دوفصلنامهٔ علمی-پژوهشی زبان پژوهشی دانشگاه الزهرا، سال دوم، شمارهٔ ۳ ، پاییز و زمستان ۱۳۹۸.
قوانین اساسی افغانستان (۱۴۰۰-۱۳۰۱)، چ ۲، کابل: وزارت عدلیهٔ جمهوری اسلامیافغانستان، ۱۳۹۶.
کاظمی، محمدکاظم. همزبانی و بیزبانی، تهران: انتشارات عرفان، ۱۳۸۲.
گریگوریان، وارتان. ظهور افغانستان نوین، مترجم علی عالمیکرمانی، چ ۲، تهران: انتشارات عرفان، ۱۳۸۹.
گلمحمدی، احمد. جهانی شدن، فرهنگ، هویت، تهران: نشر نی، ۱۳۸۱.
مایل هروی، نجیب. تاریخ و زبان در افغانستان، [بیجا]، کتابخانهٔ مجازی هزارستان، ۱۳۵۹.
نیازی، محسن، شفایی مقدم، الهام و خدمتکار، داوود. «زبان و هویت؛ تبیین زبان خارجی و هویت فردی، اجتماعی، فرهنگی و ملی»، پرتال جامع علوم انسانی، ۱۳۸۲. تاریخ مراجعه: ۱۰/۹/۱۴۰۰.
وفاییزاده، محمدقاسم. سیاستورزی قومی و بنای صلح در افغانستان، مترجم کمالالدین رضوی. کابل: مؤسسهٔ حقوق بشر و محو خشونت، ۱۳۹۳.