Print Friendly, PDF & Email

طالبان، که در طی بیست‌وپنج سال اخیر نامشان پیوسته در سرخط خبرهای مرتبط با افغانستان بوده است، گروه شورشی برآمده از قبایل پشتونِ ساکن در دو سوی خط «دیورند»ند. خط دیورند که مرز سیاسی میان افغانستان و پاکستان است (ظاهراً افغانستان آن را به رسمت نشناخته است)، عملاً قوم پشتون را به دو حصه و واقع در دو کشور تقسیم می‌کند. قسمت اول که در پاکستان واقع‌اند، حدود سی میلیون نفرند و در برابر نفوس دوصد میلیونی پاکستان در اقلیت قرار دارند و همچنین در مقایسه با ایالات جنوبی، به خصوص ایالت پنجاب پاکستان، در محرومیت و فقر به سر می‌برند. قسمت دوم واقع در ولایات جنوبی و مشرقی افغانستان‌اند که بیش از سی درصد نفوس افغانستان را تشکیل می‌دهند. با آنکه طی سه‌صد سال اخیر زمامداران عمدۀ افغانستان برآمده از قوم پشتون بوده‌اند، اما قبایل پشتون ساکن در جنوب و مشرق، پیوسته در محرومیت قرار داشته‌اند. واقعیت امر این است که زمامداران افغانستان باورمند به پدیده‌ای به نام جامعه در افغانستان نبوده‌اند. هرگز به تشکلی که در آن اعضا شهروند باشند و حکومت از آزادی‌های شهروندان خود دفاع کند، باور نداشته‌اند. به همین دلیل، این زمامداران پیوسته دنبال پشتیبانی‌های سمتی و قومیِ سنتی می‌گردند. زمامداران جامعۀ سنتی هم به هیچ وجه حاضر نیستند مزایایی را که به شکل سنتی دارند، از دست بدهند. بارزترین نمونۀ این نوع از زمامداران محمد ظاهرشاه، آخرین شاه افغانستان، بود که توانست در حدود چهل سال بر این کشور سلطنت کند. برگ برندۀ دوام بقای او این بود که هرگز دست به ایجاد تغییرات در نظام‌های سنتی رایج و ایراد تغییرات در ساختارهای سنتی قدرت‌های محلی نزد. جوامع مختلف، بنا به رسم و رواج و آیین‌های قومی و سنتی خویش، به بقای خود ادامه می‌دادند و دولت صرفاً در موارد خاص و خطرساز دخالت می‌کرد.
پشتون‌ها مردمانی‌اند که به تاریخ خویش می‌بالند. بزرگان خویش را «بابا» لقب می‌دهند و نوعی ذهنیت پدرسالارانه و سپس «مشر»سالارانه (مشر به معنی بزرگ، و اغلب برای موی‌سپیدان به کار می‌رود) بر آن‌ها مسلط است. پشتون‌های ساکن در مناطق قبایلی، مسلمانان سنی حنفی‌مذهبی‌اند که به زبان پشتو صحبت می‌کنند. پشتون‌هایی که در پاکستان ساکن‌اند، به جای عرق ملی پاکستانی و تعلق خاطر ملی به کشوری که از تاریخ تشکیل و ایجاد آن هنوز یک‌صد سال نمی‌گذرد، بیشتر به کشورهای رقیب، مثل افغانستان، هند، و چه بسا ایران عرق ملی دارند. به ارزش‌ها و افتخارات قبیلوی‌شان بیشتر می‌بالند تا به افتخارات ملی‌شان. به خصوص که در قوم پشتون افتخاری به نام «پشتونوالی» وجود دارد. پَشتونوالی (به پشتو: پښتونوالی و نیز: پختونوالی) یا پشتون‌گری، نظام و سنت رفتاری قبیله‌ای در میان پشتون‌ها است. پشتونوالی حکم قانون اساسی پشتون‌ها را دارد و موضوع آن بیشتر مربوط به پاسداری از خانواده، طایفه، ملت(قوم) و آبرو است.
از هنگام جهاد مردم افغانستان علیه نیروهای شوروی سابق و حکومت مورد حمایت آن، در اواخر قرن بیستم، منطقه دچار تحولات عمیق و گسترده‌ای شد که پسان‌ها بستری برای ایدئولوژی‌های خشن گردید. نخستین تحول، تحول اسلام قبیلوی آمیخته با «پشتونوالی» به اسلام دیوبندی بود.
جنبش دیوبندی، دارای عقیدهٔ اهل سنت و مبتنی بر فقه حنفی و کلام ماتریدی است. این جنبش از هندوستان آغاز شد و سپس در شمال پاکستان و جنوب افغانستان گسترش پیدا کرد. اینکه چرا اسلام دیوبندی بعدها زمینۀ مساعدی برای رشد افراط‌گرایی گردید، می‌بایست آن را در وضعیت مسلمانان در شبه‌قارهٔ هند در زمان استعمار جست‌وجو کرد. «دیوبندیسم» از آغاز، به اقتضای شرایط حاکم، با گرایش جهادی همراه شد. گرایش جهادی عنصر اصلی افراطیت در منطقه به حساب می‌آید که در طی آن تعهد و تعصب مؤمن را برای جهاد در راه خداوند، تحقق ارزش‌ها و آرمان‌های الهی می‌طلبد. دیوبندیسم طیف گسترده‌ای از اسلام‌گرایانی را پرورد که مبنای اندیشه و ایدئولوژی‌شان «جهاد» برای آرمان برپایی «خلافت» و امارت بود.
آنچه بر شعلۀ «جهاد» و «دیوبندیسم» دمید، جهاد مردم افغانستان در برابر قوای شوروی سابق بود. ایدئولوژی جهادمحور اسلامی با کمک‌های عربستان سعودی، آمریکا و تمام کشورهایی که در تلاش غرق کردن شوروی سابق در منجلاب افغانستان بودند، روزبه‌روز فربه‌تر گردید. راه‌اندازی تبلیغاتی که به شدت احساسات دینی مردم را در مناطق قبایلی تحت تأثیر قرار می‌داد تا به کمک برادران و خواهران مسلمانِ زیر ستم کفار کمونیست بشتابند، از افغانستان دهلیزی برای ورود مجاهدین ایثارگر به بهشت ساخت. حضور عربستان به عنوان کشوری که خاستگاه اسلام است، کمک‌های کشورهای غیرمسلمانی مثل آمریکا را مشروعیت می‌بخشید. گستردگی و اثر تبلیغاتِ جنگ مقدس افغانستان به قدری بود که حتی پای اعراب هم به جنگ افغانستان باز شد که بعدها در مجامع سیاسی از آنان به عنوان «عرب‌های افغان» نام برده شد.
حضور «عرب‌های افغان» که اغلب از کشورهای مصر، عربستان سعودی، قطر، تونس و … بودند، زمینهٔ ورود «سلفیت» و تقویت گرایش‌های بنیادگرایانۀ نزدیک به سلفیت را مساعد ساخت. اکنون از ادغام اسلام دیوبندی، سلفیت و پشتونوالی، گروه‌های گوناگون ایدئولوژیک جهادی به وجود آمده بودند که مورد نوازش مالی و پولی کشورهای مختلف و جنبش‌های اسلامی سراسر جهان قرار داشتند و در افراط و اعمال خشونت از همدیگر گوی سبقت را می‌ربودند. و از سویی، پایگاه‌های صرفاً جهادی‌شان را با پول‌های سرازیرشده، با تأسیس و احداث مدارس علوم دینی برای آموزش کودکان و نوجوانان، مبدل به پایگاه‌های ایدئولوژیک و ترویج ایدئولوژی جهادی می‌کردند.

ایدئولوژی جهادمحور اسلامی با کمک‌های عربستان سعودی، آمریکا و تمام کشورهایی که در تلاش غرق کردن شوروی سابق در منجلاب افغانستان بودند، روزبه‌روز فربه‌تر گردید

در فرهنگ طالب‌العلمی قبیلوی، کودکان و نوجوانان برای تعلیم امور دینی، و «رستگاری در دنیا و آخرت» به این مدارس شبانه‌روزی فرستاده می‌شوند تا با فرهنگ خشک و سنتیِ تدریس علوم دینی- به شیوه‌ای که در صدها سال گذشته جریان داشته است- به آنان آموزش داده شود. این سیستم آموزشیِ سختگیرانه و خشن که بدویت قبیلوی و خشونت در آن نقش پررنگی دارد، موجب دوری از کانون خانواده هم می‌شود که نتیجتاً منجر به تربیت سربازان دینی خشنی می‌گردد که عمیقاً به ایدئولوژی‌ای که دارند باورمند و از مناسبات عاطفی خانوادگی بی‌بهره‌اند. این سربازانْ تنها به پیوند خونی و تعریف‌شده با «پشتونوالی» باور دارند؛ زیرا دوره‌ای طولانی به تحصیل یک‌بُعدی و غیرتجربی عقایدی پرداخته‌اند که فقط در بین خودشان و در محدودۀ اردوگاهشان رشد و نمو نموده و در جای دیگری نه دیده شده و نه شنیده شده است. چنین است که عواملی مانند برداشت یک‌سویه از اسلام، آموزه‌های تدریس‌شده به آن‌ها، محرومیت و عدم زیست در محیطی متکثر، نیروی قهریۀ برآمده از پشتونوالی، دوری از محیط عاطفی خانواده، محرومیتِ مملو از خشم و خشونت و… منجر به تربیت اشخاصی بسیار سختگیر و غیرقابل‌انعطاف با مغزهای شست‌وشوشده می‌گردد.
طالبان در سنین جوانی، کاملاً به لحاظ ذهنی، به پختگی‌های مطلوب ایدئولوژی‌شان می‌رسند و حاضرند در راستای تحقق آن به مبارزه بپردازند و از جان خویش بگذرند. به همین دلیل است که طالبان فارغ‌التحصیل که عازم جبهات جنگ می‌شوند، اغلب بین بیست تا سی وپنج سال سن دارند.
آنچه طالبان را در راستای مبدل شدن به سلاحی خطرناک کمک می‌کند، سه عامل عمده است: نخستین عامل «انگیزش» است. از نظر آنان، مسئول و مقصر ناکامی، درد، رنج، کشتار و تمام تحقیری که وجود دارد، «یهود و نصارا» هستند و همدستانشان که باعث هجوم یهود و نصارا گردیده‌اند. این‌گونه چه با حضور و چه بی‌حضور نیروهای خارجی در منطقه، پیوسته اهداف مشروعی برای جهاد وجود دارد.
عامل دوم «جهان‌بینی» است. بینش و جهان‌بینی دیوبندی که شامل ایدئولوژی جهاد، اجرای شریعت، ظلم و فسادستیزی است، هریک از آموزش‌دیده‌های این مدارس را به یک سرباز «آتش به اختیار» تبدیل می‌کند که البته پیوسته تابع اولی‌الامر و مافوق خویش نیز می‌باشد. اما از آنجا که در سیستم سنتی، اولی‌الامر همیشه در دسترس نیست، سربازان به اندازۀ کافی آموزش دیده‌اند تا مبتنی بر مبانی نظری و آموزشی خود تصمیم‌گیری نمایند. معمولاً پیشوند و پسوندهای اسمی چون ملا، قاری، آخند، مولوی و مفتی … به نحوی نشان از این دارد که این افراد واجد صلاحیت تصمیم‌گیری‌اند.
عامل سوم «قومیت» و زبان پشتو است. اغلبِ افراد طالبان پشتون‌اند. البته در این اواخر استثناهایی بنا بر مصلحت قائل شده‌اند، ولی این امر صرفاً شکل سمبولیک دارد. از یک‌سو، طالبان گروهی برآمده از قومی محروم در پاکستان‌اند (پشتون‌ها) که اقلیت‌اند و در رقابت‌های قومی و هویتی‌ای که با سایر اقوام آن کشور دارند، مدام محکوم به شکست‌اند، و از سوی دیگر در افغانستان پیوسته دغدغۀ سلطه‌جویی و قوامیت بر دیگر اقوام را دارند. به همین دلایل، اغلب مرتکب حرکات برتری‌جویانهٔ قومی می‌شوند.
پشتون‌ها در مدت سه‌صد سال سلطه‌ای که بر خاک افغانستان داشته‌اند، گهگاه در طول تاریخ به حرکاتی شبه‌پاکسازی‌های قومی نیز دست یازیده‌اند. نمونه‌ای از این پاکسازی‌ها، موضوع پرحاشیه و جنجالی جنگ‌های خونین امیر آهنین، عبدالرحمن خان، با قوم هزاره در مرکز کشور بود، و نیز سیاستی به نام «ناقلین و منتقلین» که بر اساس آن با کوچ اجباری و تبعید اقوام، تغییرات عمده‌ای در دموگرافی جغرافیای کشور ایجاد کردند که جراحت آن پیوسته در اذهان دیگر اقوام تازه مانده است. این سیاست برتری‌جویی تا امروز به شکل‌های گوناگونی ادامه یافته است. از آخرین نمونه‌های آن می‌توان به کوچ اجباری مردم محلات هزاره‌نشین در مزارشریف، و نیز ولایت دایکندی در سال جاری اشاره کرد. هرچند این سیاست‌ها هرگز به شکل ایدئالی تطبیق نشد، ولی اثرات آن بازهم ماندگار است.
هرکدام از این سه ضلع مثلث هویتی طالبان، «انگیزش»، «جهان‌بینی» و «قومیت و زبان»، فصل‌های مشترکی با گروه‌های دیگر دارند. ایدئولوژی جهاد، سلفی‌های کشورهای عربی و سرمایهٔ وافر آنان را به خود جذب کرد و نسلی از عرب‌ها به نام «عرب‌های افغان» را به وجود آورد و چنان آنان را فربه ساخت که منجر به یک‌جایی القاعده و طالبان گشت و سپس حملات یازدهم سپتمبر. گروه القاعده به عنوان یک گروه خطرناک سلفی، صرفاً با مفهوم جهاد می‌توانست در کنار طالبانِ عمدتاً دیوبندی فصل مشترک ایجاد کند. بریدن طالبان از القاعده، که خود را سردمدار نیروهای جهادی مسلمین جهان می‌خواند و همیشه کمک‌های مهم مالی و تسلیحاتی را برای طالبان فراهم می‌ساخت، به معنی بریدن طالبان از جهاد بود. بریدن از جهاد، به معنی از دست دادن مشروعیت در نظر پارۀ بزرگی از سربازان خداوند است که به نام جهاد به طالبان پیوسته‌اند.
در پیوند به ضلع دوم، یعنی «جهان‌بینی» طالبان، افراد زیادی که بنیادگرایی دینی را پیشه کرده بودند، در کنار طالبان ایستادند. این افراد اغلب اسلام‌گراهای جهادی بنیادگرا و یا ملایانی بودند که چند روزی را در مدارس و مراجع آموزشی دینی خارج از افغانستان سپری کرده بودند و سپس با پول‌هایی که منبعشان مبهم بود و ظاهراً از صدقات مناطق فقیر قبایلی پاکستان سرچشمه می‌گرفت، به تأسیس مدارس دینی دست زدند. و مدتی بعد، اغلبِ این مدارس مراکز ترویج سلفیت گردیدند. موضوع سلفیت یکی از عمده پدیده‌هایی است که به شکل یک هلال از ولایات مشرقی افغانستان، چون ننگرهار و کنر شروع و تا مناطق تاجیک‌نشین و ازبک‌نشین شمال این کشور ادامه یافته است.
اغلب دانشگاهیان و حتی کمونیست‌های دوآتشهٔ فاشیستی که طرف‌دار سلطهٔ فرهنگی و زبانی قومی در سراسر کشور و بر اقوام دیگرند، در محور قومیت و زبان پشتو با طالبان فصل مشترک ساخته‌اند. طرح‌های اینان همیشه تحت نام ملت شدن، سعی در ادغام اقوام دیگر در فرهنگ پشتون‌ها و نشاندن زبان پشتو به جای دیگر زبان‌ها داشته است. باری، ظهور مدرنیسم و شکافی که هر روز بیش از پیش میان سنت قبیلوی و جامعۀ شهری ایجاد شد، موجب زوال هژمونی طولانی‌مدت پشتون‌ها گردید و احساس سرخوردگی شدیدی را میان آنان به وجود آورد. این عقدهٔ حقارت به چالشی قوی برای هویت جمعی پشتون‌ها تبدیل شد و نتیجه‌اش رادیکالیزه شدن پشتونیسم و ظهور آن در قالب جنبش‌های سنتی و ملی‌گرای افراطی حامی طالبان بود. برای نمونه، زمانی که داکتر نجیب توسط طالبان اعدام شد، با اینکه طالبان مانع مراسم دینی خاک‌سپاری نجیب‌الله شدند، پشتون‌های ملی‌گرا در کویته و پیشاور پاکستان برای او مراسم گرفتند و نماز خواندند.
موضوع بعدی، مسئلۀ حضور پاکستان است. پاکستان به عنوان کشوری که پس از عبور خط دیورند از میان قبایل قوم پشتون، اکثریت نفوس این قوم محروم و اغلب رادیکالیزه‌شده در جغرفیای آن واقع شده است، پیوسته در مدیریت مناطق قبایلی پشتون‌ها و نیز قبایل بلوچ دچار مشکل بوده است. بزرگترین سرمایه‌گذاری نظامیان پاکستان بر تشویق و ترغیب سربازان دینی برای جهانی در بیرون از پاکستان (افغانستان) بوده است. افغانستان چه در هنگام حضور نظامیان خارجی و چه در هنگام عدم حضور نظامیان خارجی، سرزمینی برای جهاد بوده است. تقلیل افغانستان به سرزمین جهاد، به ترتیبی که آمد، عمده‌ترین ثمر سرمایه‌گذاری پاکستان است. چرا که پاکستان در معطوف کردن خنجر «سربازان خدا» به خارج از پاکستان، حیات و بقای خویش را می‌بیند و در این مورد بسیار جدی‌تر از آن است که تحلیل‌گران دولتی افغانستان دریافته بودند. البته پرداختن به عمق استراتژیک پاکستان در افغانستان را باید در زوایای دیگری هم کاوید که اکنون جای پرداختن به آن نیست. ضمن اینکه باید عوامل اقتصاد جُرمی، رابطۀ کارتل‌های قدرتمند مواد مخدر و طالبان، و همسویی انگلیس و آمریکا در راستای کم‌رنگ کردن اهمیت خلیج فارس و انتقال ذخایر عظیم انرژی از آسیای میانه به جنوب آسیا از طریق افغانستان نیز به بحث گرفته شود تا جوانب جدیدی از بقای طالبان را بتوان تعریف کرد.
چنان‌که اشاره شد، طالبان برآمده از مناطق قبایلی پشتون در دو طرف خط دیورندند. نیروی جنگی طالبان به دلیل چندپارچه بودن به لحاظ ایدئولوژیک، به قراری که خواهد آمد، به دو گروهی تقسیم می‌شوند که به نام‌های طالبان افغانستانی و طالبان پاکستانی شناخته می‌شوند. طالبان افغانستانی تحت حمایت مستقیم و تمام‌قد سازمان استخبارات نظامی پاکستان (آی.اس.آی) عمل می‌کند. پاکستان آنان را برای گسیل به افغانستان حمایت و سازماندهی می‌کند. طالبان پاکستانی برای انجام عملیات خرابکارانه در کشور پاکستان، از سوی سازمان امنیت ملی افغانستان و نیز استخبارات هند حمایت‌های مادی و غیرمادی می‌شود.
هرچند دیوبندیسم ابزاری برای مشروعیت بخشیدن به طالبان شده است و طالبان بیشتر با گرایش‌های افراطی‌شان مشهورند، ولی واقعیت این است که قومیت و مسئلۀ «پشتونوالی» در نزد طالبان بر دین می‌چربد. «پشتونوالی» در شرایط عادی پدیده و آئینی برابر با شریعت است. ولی در شرایط فوق‌العاده، شریعت زمانی می‌تواند اجرا شود که در موازات با «پشتونوالی» قرار گیرد. از آنجا که اصلی در فقه حنفی به نام «عُرف» وجود دارد، مسئلهٔ پشتونوالی مشروعیت مذهبی نیز می‌یابد. همین باعث می‌شود که طالبان دارای ایدئولوژی روشن و نظام‌مند، آن‌گونه که در مراجع آکادمیک از آن سخن گفته می‌شود، نباشند. طالبان را بیشتر باید با «ضدیت»‌شان شناخت. این شناخت، شناختی برآمده از واقعیت‌های جاری طالبان است. این گروه را باید بر اساس چیزهایی تعریف کرد که در تضاد با آن‌اند: طالبان یعنی ضدیت با مظاهر مدرنیته، ضدیت با شهر و شهروندی، ضدیت با زن و زنانگی، ضدیت با تکثرگرایی و مدارا، ضدیت با موسیقی، هنر و … . با در نظر گرفتن تمامی بیانیه‌ها و سخنرانی‌هایی که طالبان تا کنون ایراد کرده‌اند، هیچ متن و گفتاری از سوی طالبان تولید نشده است که به روشنی نظام‌مند و منسجم باشد تا بتوان بر مبنای آن، نظام فکری و سیر تحول فکری و ایدئولوژیکشان را بررسی کرد. برای مثال، شاید بتوان در مورد سیر تحول و تغییر جریان‌های اسلامی و یا ملی-اسلامی جهان اسلام، همچون اخوان‌المسلمین، بعث و… سخن گفت، ولی در مورد طالبان نمی‌توان چنین کاری کرد و به‌ناچار باید از همان «ضدیت»ها، که البته در مقاطع مختلف زمانی متفاوت و گوناگون‌اند، به ماهیت طالبان پی برد.
این سخن که طالبان صرفاً یک گروه تندرو اسلامی‌اند، چندان رسا نیست و احتمالاً بیشتر ریشه در این دارد که به دلیل ظهور ناگهانی طالبان در دههٔ نود، فرصت پرداختن به پیچیدگی‌های ماهوی این گروه، از رسانه‌ها گرفته شد. از سوی دیگر، طالبان بیشتر به دلیل رفتارهای خشن و بدوی در اجرای شریعت، مانند سنگسار، قطع اعضای بدن، اعدام و … در برابر دوربین رسانه‌ها ظاهر شدند و این خود بر شهرت ایشان به عنوان یک گروه بنیادگرا افزود.
در حوزهٔ مسائل جامعه و نظم اجتماعی، وقتی صحبت از رابطه‌ٔ «مذهب و سیاست» به میان می‌آید، دو نوع نظم را می‌توان مد نظر گرفت. نظم سکولار و نظم قدسی. بدیهی است که در یک جامعهٔ مبتنی بر نظم قدسی، برخلاف جامعۀ سکولار، برای نظم سیاسی منشأ قدسی و الهی در نظر گرفته می‌شود. طرف‌داران جامعۀ قدسی، با ایدئولوژی و قرائت خاصشان در اجرای امور، در پی حاکم کردن ارادۀ الهی بر جامعه‌اند. در چنین جامعه‌ای، تکثر به رسمیت شناخته نمی‌شود و نظم سیاسی ماهیت انحصاری دارد. چنین نظمی به جای گفت‌وگو و مدارا و توافق، بر خشونت و تسلیم استوار است. درست به همین دلیل است که روایتِ قدسی تا زمانی که دیگران را به تسلیم و یا به تغییر عقیده وادار نکرده‌ است، جنگ و خشونت را متوقف نمی‌کند.
در اواخر دههٔ نود، با فتح شهر مزارشریف توسط طالبان، این امر به خوبی مشاهده می‌شود. پس از فتح مزارشریف، مولوی عبدالرزاق دست به تصفیهٔ قومی-مذهبی شهر مزارشریف می‌زند و به اقوام هزاره (که اغلب شیعه هستند) اخطار می‌دهد که یا تغییر مذهب بدهند، یا به ایران بروند و یا بمیرند![۱]
اتخاذ رویکرد قدسی‌سازی جامعه معمولاً در جوامعی که مظاهر مدرنیته در آن ظاهر نشده است و جامعۀ به شکل یکدستی سنتی است، نیازمند اعمال خشونت و سرکوب زیادی نیست. اما اتخاذ همین رویکرد در جامعه‌ای که از مزایای مدرنیسم، چندپارچگی فرهنگی شهروندی، درک نسبیت فرهنگی و پیشرفت، حتی به شکل نسبی آن بهره برده است، مقاومت و واکنش‌هایی را برمی‌انگیزد که معمولاً با خشونت و سرکوب همراه می‌شود.
این موضوع را در تظاهرات زنان هرات در هنگام استیلای طالبان در اواخر دههٔ نود، و نیز تظاهرات زنان کابل در واپسین روزهای سقوط کابل به دست طالبان در ماه اوت سال جاری می‌توان دید. هرچند نمونه‌های خشن‌تر این سرکوب‌ها در جریان است و خواهد بود.

اتخاذ رویکردهای خشونت‌بار و سرکوب‌گرانه در برابر پاره‌های بزرگ کشور، بحران‌های خیزش و مقاومت جدی را برای طالبان ایجاد خواهد کرد

طالبانِ امروز و دیروز از یک بستر می‌آیند. ولی طالبانِ دیروز (طالبان دههٔ نود) به مراتب با جامعه‌ای یکدست‌تر، از نظر فرهنگی و فکری، و خسته از جنگ‌های داخلی و نتیجتاً خسته از هر نوع شورش و مقاومتی مواجه بودند. اما اکنون وضعیت کاملاً متفاوت است؛ جامعه‌ٔ افغانستان تجربه‌ای بیست‌ساله از آزادی و ارزش‌های مدرن داشته است. رام کردن این جامعه و انحصار کردن آن با ایدئولوژی طالبانی، در مرحله نخست، بسیار دشوار و نیازمند سرکوب و خون‌ریزی‌های بسیار است. بستر جوامع سنتی‌تری چون ولایات جنوبی و مشرقی، که خاستگاه عمدۀ طالبان است، از یکدستی نسبتاً مساعدی برخوردار است، هرچند بسیار بعید به نظر می‌رسد که همین جوامع سنتی نیز سنگسار و قطع عضو و اختناق‌های ایدئال نظام قدسی طالبان را پذیرا شود.
در مواجهه با جامعه‌ٔ چندپارچۀ افغانستان، طالبان باید یا راه تفاهم و گفت‌وگو و پذیرش تکثر و تنوع را برگزیند و یا راه خشونت‌آمیزِ حاکم کردن نظم مورد نظر خود را. راه نخست بسیار بعید به نظر می‌رسد. اتخاذ این رویکرد منجر به پاشیدن بدنۀ ناراضی طالبان خواهد گردید و این موضوع بیش از پیش اتحاد ظاهری طالبان را، طی فروپاشی‌ها و تقسیم‌شدن به گروه‌های گوناگون، در انظار عموم خدشه‌دار می‌کند و پرده از شکاف‌های عمیق درون‌سازمانی و اختلافات فرقه‌ای درون‌طالبانی برخواهد افکند. برگزیدن این راه مستلزم زمان بیشتری برای آماده‌سازی روانی اعضای طالب است؛ طول خواهد کشید تا «حل شدن» آرمان‌هایشان را (آرمان‌هایی که برایش جنگیده‌اند) در جهانِ تازه بپذیرند. این‌ شکل از هم‌پوشانی با شکافِ جامعۀ مدرن و نظم قدسی آرمانی طالبانی، به سوی روند ازهم‌گسیختگی و آشوب خواهد رفت.
از سویی شاید در نظر طالبان، که با اعمال خشونت خو گرفته‌اند، خشونت ابزاری کارآمد برای استقرار نظم ایدئالشان باشد، اما در عصر کنونی، نمی‌تواند در برقراری و دوام نظم سیاسی کارآمد باشد. اتخاذ رویکردهای خشونت‌بار و سرکوب‌گرانه در برابر پاره‌های بزرگ کشور، بحران‌های خیزش و مقاومت جدی را برای طالبان ایجاد خواهد کرد.
چنان‌که اشاره شد، طالبان فاقد ساختار و برنامهٔ نظام‌مند برای حکومت‌داری‌اند. هرچند قوۀ قهریۀ برآمده از ترکیب سه‌گانۀ «ضدیت»، «قدسیت» و خشم ناشی از «محرومیت قبیلوی» قوۀ مخرب هولناکی را فراهم می‌کند، ولی وقتی پای سازندگی و حکومت‌داری می‌رسد، این ترکیب سه‌گانه به شدت با چالش روبه‌رو می‌شود. طالبان اکنون در راستای ارائۀ برنامۀ مشخص برای ادارۀ جامعه، نظام اقتصادی، چونی و چگونگی سامان‌یابی سیاست داخلی و خارجی درمانده‌اند.
طالبان این بار با شعار تغییر آمده‌اند تا موجبات به رسمیت شناختنشان از سوی کشورهای جهان فراهم شود. باری در هنگام ظهورشان در اواخر دههٔ نود، دو کشور پاکستان و عربستان در به رسمیت شناختن طالبان شتاب کردند، و پس از جنایاتی که طالبان در مناطق مختلف مرتکب شدند و در طی آن کم از کم بیش از ده هزار انسان جان خود را از دست دادند، شرایط ناخوشایندی را برای این دو کشور در انظار عمومی جهان ایجاد کردند. کشتار طالبان در شهر مزارشریف، اعدام رئیس جمهور نجیب الله، کشتار دیپلمات‌های ایرانی مقیم مزارشریف و قتل‌عام‌ها، مسموم کردن چاه‌های مناطق مسکونی شمالی، سوختاندن تاکستان‌ها و مزارع مردم در ساحات شمالی کابل و ولایات هم‌جوار غیرپشتون‌نشین آن، محروم کردن دختران از تعلیم و تحصیل، خانه‌نشین کردن زنان، شکنجه و ارعاب توسط پولیس مذهبی و … از جمله جنایاتی بود که هرگز مردم از یاد نبرده‌اند و آن را بخشودنی ندانستند. افغانستان به عنوان کشوری کثیرالقومی، که هیچ قومی اکثریت مطلق را در آن تشکیل نداده است، و هسته‌های قومی و هویتی‌ای که در برابر تمامیت‌خواهی‌ها و تسلیم‌طلبی‌ها مقاومت کرده است، پیوسته قابلیت این را داشته است که جنگ‌های داخلی در آن در بگیرد. اما پس از چهل سال جنگ و تجربهٔ حکومت‌های کمونیستی، اخوانی، طالبانی و دموکراتیک، به طول عمر نسل‌هایی که در افغانستان زیسته‌اند، این نتیجه را به یقین تبدیل کرده است که جنگ در افغانستان هرگز برنده‌ای نداشته است.
اینکه آیا طالبان نیز به این نتیجه باورمند شده‌اند یا نه، نیازمند زمان است. طالبان بنا بر بستری که در آن تربیت شده‌اند و به دلیل مثلث هویتی‌‌شان، (انگیزش، جهان‌بینی، قومیت و زبان) به شکل بالقوه‌ای از طالبان دههٔ نود خطرناک‌ترند؛ به‌ویژه با فراگیری تجربیات تروریستی و تاکتیک‌های جنگی و مهارت‌های اطلاعاتی.
ماهیت طالبان هرگز دچار تغییر نشده است، چون تغییر در ماهیت طالبان، گذشتهٔ قدسی و آرمانی طالبان را با نقد و چالش مواجه می‌سازد. گذشته‌ای که به کمک تقدیس اجداد و پدرسالاری و مشرسالاری حاکم بر آنان دربارهٔ پیشینیانشان، چون نگاه صحابه به دوران پیامبر است؛ سرشار از الگو و پاکی و قدسیت.
تا کنون هیچ کشوری، حتی قوی‌ترین حامیانشان چون عربستان و پاکستان و قطر، طالبان را به رسمیت نشاخته است. این خود بیانگر این است که تا کنون هیچ اعتمادی به طالبان نمی‌توان داشت که مجدداً با رویکردهای خشن خود، همچو سابق، منجر به سرافکندگی‌های بزرگ برای این کشورها نشوند.
طالبان که به عنوان یک گروه بنیادگرای اسلامی شناخته شده‌اند، با تقدیس خشونت و دو دهه مبارزهٔ مداوم با دولت جمهوری اسلامی افغانستان و حامیان بین‌المللی آن، همواره نظم سیاسی را با چالش و بحران مواجه کرده‌اند. آن‌ها ثابت کرده‌اند که شورشی‌های قدرتمندی هستند، اما آیا سازند‌گان و نظم‌دهندگان خوبی هم هستند؟ آیا قادر خواهند بود جامعه‌ای را رهبری کنند که دیگر قادر نیست قوانین سختگیرانه و خشن آنان را تحمل کند؟ اغلب، به تجربهٔ حکومت طالبان در گذشته ارجاع می‌دهند، اما شرایط فعلی با دو دههٔ قبل متفاوت است.

پانوشت
[۱] رشید احمد، طالبان: زنان تجارت، مافیا و پروژه عظیم نفت در آسیای مرکزی، ترجمهٔ نجله خندق، تهران: نشر بقعه، ۱۳۸۱، ص ۱۲۴.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افزودن دیدگاهx