Print Friendly, PDF & Email

کتاب The center of the universe, The geopolitics of Iran نوشتهٔ گراهام فولر، تحلیلگر عالی‌رتبهٔ سازمان اطلاعات و امنیت خارجی آمریکا (CIA) است. عباس مخبر این کتاب را در ایران با عنوان قبلهٔ عالم، ژئوپلیتیک ایران ترجمه کرده است. نویسنده نه فقط بر پایهٔ مطالعات خود، بلکه با استفاده از مشاهدات و روابط خود- که حاصل قریب به بیست سال زندگی در خاورمیانه است- به بررسی مناسبات و اهداف و برنامه‌های روسیهٔ تزاری و سپس اتحاد جماهیر شوروی با ایران پرداخته است (بنگرید به صفحات ۱۵۸ تا ۱۹۳). اطلاع از زاویهٔ دید یک تحلیلگراطلاعاتی و امنیتی آمریکایی نسبت به روابط ایران و روسیه-شوروی در ادوار متنوع، می‌تواند برای دل‌مشغولان سیاست و به‌ویژه پیگیران سیاست‌های روسیه نسبت به ایران جالب توجه باشد.

و اما روس‌ها اروپایی نیستند- آن‌ها از سگ‌های اروپا هم کمترند.

بعد از زنادقه روس منحوس است که ملتی نجس‌العین و عین نجاست‌اند.

مملکت روس آن‌قدر وسیع است که در یک طرف آن برودت زمهریر

می‌بارد و از یک طرف آن حرارت آتش جهنم می‌سوزد.

دشمن حقیقی ما این است. هروقت یکی از این قوم را

بکشیم به یکدیگر مبارک‌باد و دست‌مریزاد می‌گوییم.

حاجی بابای اصفهانی، ص ۷۱۳

پیشگفتار:

از آنجا که روسیه بیش از هر کشور جدید دیگری خاک ایران را تصرف کرده است، سرزمین پهناور روسیه برای ایران یک واقعیت ژئوپلیتیک دائمی و آشکار است. درواقع، چنین به نظر می‌رسید که توسعه‌طلبی روسیه در سمت جنوب، حد و مرزی نمی‌شناسد. حتی پس از اشغال افغانستان توسط شوروی در ۱۹۷۹، هیچ ایرانی‌ای با اطمینان نمی‌توانست بگوید که فرایند توسعه‌طلبی ارضی روسیه در جنوب به پایان رسیده است. ایران در منگنهٔ امپراطوری بریتانیا در جنوب و امپراطوری روسیه در شمال گرفتار شده بود و این دو قدرت بزرگ در نخستین دههٔ قرن بیستم هرگونه ادعای ایران بر حاکمیت و حق تعیین سرنوشت خویش را کاملاً نفی کرده بودند. اگرچه انقلاب بلشویکی در روسیه ماهیت ابزارهای کنترلی را که تزارها علیه ایران به کار می‌گرفتند تا اندازه‌ای تغییر داد، اما در پایان جنگ جهانی اول هم‌زمان با کوشش تدریجی و موفقیت‌آمیز سلسلهٔ جدید پهلوی بر اعادهٔ حاکمیت ملی، اتحاد شوروی به بهره‌گیری از ابزارهای کنترلی متعدد دیگر ادامه داد. این نوشتار به بررسی فرایند تاریخی توسعه‌طلبی روسیهٔ تزاری در خاک ایران می‌پردازد و اینکه این توسعه‌طلبیِ پیوسته در کدام نقطه به پایان می‌رسد و همچنین ابزارهای کنترلی را بررسی می‌کند که امپراطوری روسیه تا جنگ جهانی اول برای اعمال سیطره بر حیات سیاسی و اقتصادی ایران به کار گرفته است.

تهدید تاریخی از شمال:

روسیه بزرگ‌ترین واقعیت ژئوپلیتیک حیاتی برای ایران است. هیچ قدرت منطقه‌ای به‌جز اتحاد جماهیر شوروی قادر نیست به ایران حمله کند، این کشور را شکست دهد، اشغال کند و سرکردگی خود را بر این کشور اعمال نماید. این واقعیت محوری و غیرقابل تغییر سیاست خارجی ایران است. تهدید ایران از سمت شمال به روزگاران دورِ گذشته و گسترش تاریخی روس‌ها در سمت جنوب بازمی‌گردد.

در واقع، استپ‌نشین‌های آسیای مرکزی -در قالب گروه‌های گوناگون ترک و مغول- ایران را میدان بسیاری از بزرگ‌ترین تاخت‌وتازهای خود قرار دادند. هم مغول‌ها که تاخت‌وتاز و ویرانی‌های آن‌ها در ایران شدیداً نابودکننده بود و هم قبایل مختلف ترک، که به مدت چندصدسال ایران را تصرف کردند و تحت کنترل خویش گرفتند، مردمانی بودند که زادگاه تاریخی آن‌ها آسیای مرکزی بود و سرانجام هیچ کشوری به اندازهٔ روسیه قلمروهای خاک ایران را برای همیشه به اشغال در نیاورده است؛ قلمروهایی که طی دوران‌های تاریخی درازمدت زیر سیطرهٔ فرهنگی ایرانیان قرار داشتند. کشورهای گرجستان، ارمنستان و آذربایجان از قفقاز جنوبی طی دوره‌های طولانی یا زیر سیطرهٔ ایرانیان بودند و یا دست‌کم اسماً خراج‌گزار ایران بودند. بیشتر بخش‌های آسیای مرکزی تقریباً به مدت سه هزارسال کانون‌های ممتاز فرهنگ و تمدن ایرانی بوده و اغلب اوقات تا اندازه‌ای تحت کنترل سیاسی ایران قرار داشتند.

ایران برای اولین بار هنگامی طعم قدرت روسیه را چشید که پتر کبیر به فکر گسترش اقتدار روسیه در سمت دریای سیاه و قفقاز افتاد. روسیه در آغاز ناگزیر بود در اشتهای خود برای تصرف بخش‌هایی از خاک ایران، رقیب خود، عثمانی، را نیز سهیم کند. هردو کشور خواهان آن بودند که غنایم جنگی خود در ایران را تقسیم کنند، اما در اواخر قرن هجدهم قدرت عثمانی برای رقابت با روسیه در نفوذ به مرزهای ایران کاهش یافت.

در این هنگام، بریتانیا به رقیب عمدهٔ روسیه برای توسعهٔ امپراطوری آسیایی تبدیل می‌شد. از این زمان به بعد، گسترش نفوذ روسیه در ایران به صورت نموداری صعودی درآمد. در سال ۱۹۰۰، روسیه قدرت خارجی مسلط در ایران بود. به این ترتیب، نفوذ روسیه و مداخلهٔ همیشگی این کشور در امور داخلی ایران در دوران‌های تزاری، در روان ایرانیان به روشنی حک شده است. در دوران معاصر، فقط بریتانیای کبیر است که همراه با روسیه بزرگ‌ترین کنترل استعماری را بر ایران اعمال کرده است. نفوذ ایالات متحده در ایران فقط به چند دههٔ گذشته محدود می‌شود و در یک بستر استعماری سنتی صورت نگرفته است. اما روحانیت ایران آمریکا را نیز به همان اندازه دشمن می‌دارد. در واقع، فقط در دورهٔ جمهوری اسلامی در دههٔ ۱۹۸۰ بود که پس از اطلاق عنوان «شیطان بزرگ» به آمریکا توسط خمینی و قرار گرفتن کرملین در مقام شیطان کوچک‌تر، اتحاد جماهیر شوروی جایگاه افتخاری نخست خود را در دیدگاه ایرانیان به ایالات متحده داد.

هدف‌های روسیه در ایران:

روس‌ها برای رسیدن به اهداف خود طی مدت چندین قرن ابزارهای متنوعی را به کار گرفته‌اند. گرچه این هدف‌ها در زمان‌های مختلف تغییر کرده‌اند، اما می‌توان آن‌ها را به بهترین وجه به شرح زیر خلاصه کرد: تصرف سرزمین هرکجا که ممکن باشد، جلوگیری از نفوذ کشورهای مخالف منافع روسیه در سرزمین ایران، کسب سیطره بر سیاست‌های داخلی و خارجی ایران به‌منظور به حداقل رساندن نفوذ دولت‌های خارجی در ایران و کسب حداکثر منافع اقتصادی و سیاسی در ایران. مسلماً عامل محرک روسیه جهت گسترش سرزمینی فقط تکانه‌های توسعه‌طلبانهٔ بدون تفکر نبود. حکومت مهاجم روسیه هنگامی که به اطراف خود می‌نگریست با گسترهٔ متنوعی از انتخاب‌ها و فرصت‌ها مواجه بود. در اواخر قرن نوزدهم، هدف‌های روسیه مورد بحث و مجادله بود و گروه‌های گوناگون فشار و ذی‌نفعی، که در رقابت با یکدیگر بودند، انتخاب‌های مختلفی را مطرح می‌کردند. در محاسبه‌های روسیه چندین عامل اهمیت داشت:

  • از یک طرف، روسیه همواره ناگزیر بود که سیاست‌های اروپایی را در کانون توجه خود قرار دهد، زیرا بیشترین احتمال حمله به خاک روسیه و متحدان اروپایی این کشور از ناحیه اروپا بود.
  • از طرف دیگر، روسیه همواره و بدون هرگونه مقاومتی به گسترش خود در جانب شرق ادامه داده است. نیروی دریایی این کشور علاقه‌مند بوده که منابع خود را به خاور دور اختصاص دهد، به‌خصوص که قدرت ژاپن در حال رشد بوده است.
  • عده‌ای دیگر از دولتمردان، بالکان جنوبی، دریای سیاه، تنگهٔ بسفر و تنگهٔ داردانل را هدف اصلی استراتژی روسیه به شمار آورده و اهمیت استراتژیک این مناطق را بیش از ایران دانسته‌اند. به علاوه، بریتانیا به دور از هرگونه ابهامی امکان حضور روسیه در خلیج فارس را سد کرده بود و روسیه برای مبارزه‌جویی با این حریف به اندازهٔ کافی مجهز نبود.
  • روسیه می‌توانست با اتخاذ استراتژیِ اعمال نفوذ سیاسی غالب در شمال ایران، به جای انضمام خاک این کشور، از رویارویی نظامی با بریتانیا اجتناب ورزد. در واقع، روسیه در اغلب سال‌های قرن نوزدهم در چنین موضع مسلطی قرار داشت و با بهره‌گیری از این موقعیت، منابع نظامی خود را به جاهای دیگر اختصاص می‌داد.

در تفکر ژئوپلیتیکی روسیه، عناصری وجود داشت که معتقد بود ایران سرانجام و به ناگزیر در آغوش روسیه قرار خواهد گرفت و این مسئله صرفاً به زمان و تحول تاریخی نیاز دارد. در این خط فکری، بازتاب تلاش قدیمی روسیه برای دستیابی به آب‌های گرم دیده می‌شود. خلیج فارس آماجی طبیعی از این دست بود.

موافقت‌نامه‌های هیتلر و روبین تروپ، که تسلط بر ایران را در دوران پس از جنگ به روسیه واگذار می‌کرد، گویای آن است که این اجتناب‌ناپذیری تاریخی هنوز در اذهان روس‌ها وجود داشت. چرخش چشم‌انداز سیاسی اروپاییان نیز باعث شد که روسیه به محاسبهٔ مجدد علایق و تهدیدهای خود بپردازد. در سال ۱۹۰۷، دو کشور بریتانیا و روسیه درک کردند که چشم‌انداز اوج‌گیری قدرت آلمان در اروپا و خاورمیانه بزرگ‌تر از تهدیدی است که این دو کشور خود متوجه یکدیگر می‌کنند. درک این نکته به عقد قرارداد سال ۱۹۰۷ انگلستان-روسیه منجر شد که حوزه‌های کنترل این دو کشور را در ایران مشخص می‌کرد و به رسمیت می‌شناخت. جالب است که جناح‌هایی در هر دو امپراطوری با این توافق مخالف بودند. هریک از این جناح‌ها احساس می‌کرد که دولت متبوعش امتیازی ژئوپلیتیکی به طرف مقابل واگذار کرده که ضرورتی نداشته است. به‌طور خلاصه، می‌توان گفت که مرزهای ایران تا زمان فروپاشی شوروی در ۱۹۹۰، که مرز سیاسی قابل‌توجهی با هم داشتند، یک نقطهٔ تصادفی در جریان پیشروی روس‌ها در قرن نوزدهم است. این مرزها در زمان خودش به هیچ وجه پایدار و دائمی نبود و فقط نیروی شرایط و گذشت زمان بود که تا ۱۹۹۰ آن را به مرز دائمی میان دو کشور تبدیل کرد.

ابزارهای دیگر اعمال نفوذ و کنترل روسیه:

مسکو در سراسر سال‌های قرن نوزدهم به گسترش نفوذ خود در ایران مشغول بود که تأثیر زیادی نیز بر جای گذاشت. در واقع، کمی قبل از وقوع انقلاب بلشویکی، در نتیجهٔ توسل رژیم تزاری به انواع ابزارهای اقتصادی، سیاسی، اداری و نظامی، مناسبات ایران و روسیه ماهیتی فوق‌العاده منفی پیدا کرده بود. از جملهٔ این ابزارها می‌توان موارد زیر را برشمرد:

*سوابق مرعوب‌کنندهٔ تصرف بخش‌های عمده‌ای از خاک ایران در قفقاز و آسیای مرکزی

*اشغال موقت و گاه‌وبیگاه بخش‌هایی از خاک ایران به عنوان ابزار اعمال فشارهای سیاسی موردی بر تهران

*به دست آوردن امتیازاتی که به‌خصوص در عرصهٔ عوارض گمرکی و مسائل مالی و مواد خام، شامل حقوق برون‌مرزی بود.

*مخالفت با احداث هرگونه راه‌آهن از خلیج فارس به شمال ایران، زیرا این امکان را در اختیار ایران قرار می‌داد که کالاهای خود را به جای روسیه، که تنها امکان موجود برای ایران بود، از جنوب صادر کند. مهم‌تر از آن، راه‌آهنی که خلیج فارس را به شمال ایران متصل می‌کرد امکان دسترسی مصنوعات ساخت بریتانیا به بازارهای شمال ایران را فراهم می‌آورد و باعث رقابت مستقیم با کالاهای روسی می‌شد. در سال ۱۸۸۹، ناصرالدین شاه قول داد که امتیاز احداث راه‌آهن را به هیچ‌کس، جز روس‌ها، واگذار نکند.

* مخالفت جدی با هرگونه اصلاح در نظام تعرفه‌ای که تجار روسی را قادر می‌ساخت کالاهای خود را، تقریباً بدون تعرفه، به ایران صادر کنند.

*کنترل عملی سراسر شمال ایران در پایان قرن نوزدهم

*کنترل امور مالی ایران از طریق واگذاری وام‌هایی که شاه برای مخارج شخصی خود دریافت می‌کرد و نمی‌توانست آن‌ها را بازپرداخت نماید و روسیه به ازای آن امتیازات بیشتری می‌گرفت.

* تأسیس یک بانک دولتی روس در ایران که سیاست‌های اغواگرانهٔ پرداخت وام‌های شخصی آن سرانجام باعث شد که روس‌ها اغلب سردمداران کشور را از نظر مالی در چنگ خود بگیرند.

*بهره‌گیری از فساد و رشوه به‌منظور تضمین نفوذ روسیه در دربار، دولت و استان‌ها.

*کنترل واحد نظامی زبدهٔ موجود در تهران، یعنی بریگاد قزاق تعلیم‌دیده توسط روس‌ها، به‌منظور استفاده از آن‌ها علیه جنبش‌های ملی‌گرا و دمکراتیکی که نسبت به منافع روس‌ها نظر مساعدی نداشتند.

*از میان بردن جنبش ملی‌گرا-اصلاح‌طلب ایران از طریق پشتیبانی بی‌دریغ از کوشش‌های شاه برای از بین بردن آن.

به واقع، شاید ایران تمامیت ارضی خود را مدیون رقابت میان روسیه و بریتانیا باشد. بریتانیا مصمم بود هرجا که ممکن باشد به نفوذ روسیه در ایران پایان دهد و این کشور را به عنوان منطقهٔ حائلی در مقابل پیشروی روسیه حفظ کند. گرچه روسیه نیز به همین ترتیب خواهان قطع نفوذ بریتانیا در ایران بود، اما برخلاف بریتانیا، برای حفظ تمامیت ارضی ایران تعهد استراتژیکی نداشت. درحالی‌که قرن نوزدهم به پایان خود نزدیک می‌شد، مخالفت محلی با سیاست‌های آزمندانهٔ قدرت‌های خارجی در میان نخبگان صاحب‌فهم ایرانی ریشه می‌دواند. طرفه آنکه اغلب تاکتیک‌های موفقیت‌آمیز مخالف، آن‌هایی بود که علیه نفوذ بریتانیا به کار گرفته می‌شد، هرچند نفوذ روسیه گسترده‌تر و خطرناک‌تر بود.

یکی از شاخص‌های قدرت نفوذ روسیه آن بود که می‌توانست مخالفان، از جمله روحانیون، را علیه امتیازات بریتانیا برانگیزد و درعین‌حال هرگونه مخالفت علیه روسیه را سرکوب کند. در آستانهٔ قرن بیستم، روسیه با استفاده از پرداخت وام‌های خارجی، نظام مالی ایران را در کنترل خود داشت.

پرداخت دو وام عمده به دولت ایران در سال‌های ۱۹۰۰ و ۱۹۰۱، که مجموعاً حدود ۴ میلیون لیرهٔ استرلینگ بود، به اندازهٔ کل درآمد ایران در دو سال بود و هیچ مدرکی در دست نیست که این وام برای مقاصد تولیدی مورد استفاده قرار گرفته باشد. بخش عمدهٔ این وام در سفر توأم با ولخرجی مظفرالدین شاه به اروپا خرج شد و مابقی آن نیز به مصرف دیوان‌سالاری عریض و طویل و فاسد رسید. تجارت خارجی با روسیه نیز به نفع روسیه و به زیان ایران بر تهران تحمیل شده بود و یکی از تمهیدات تجاری بازمانده از سال ۱۸۲۸ (حقوق برون‌مرزی و شرایط کاپیتولاسیون) را، که قبلاً به انگلیسی‌ها داده شده بود، به روس‌ها نیز واگذار می‌کرد. از آنجا که کالاهای روسی، حتی در آن زمان نیز، نمی‌توانست با کالاهای اروپایی رقابت کند، روسیه مسیر تجارت آزاد ایران با اروپا را که از قفقاز می‌گذشت مسدود کرد تا انحصار دادوستد با ایران را برای خود تضمین نماید. عوارض گمرکی عملاً به فرمان روس‌ها تعیین می‌شد. این امتیازات، که شرایط وام‌های پرداختی روسیه به ایران آن را تحکیم می‌کرد، به گونه‌ای بود که مبادلات تجاری ایران را در پیوندی تنگاتنگ با روسیه قرار می‌داد. شاه اعتراضات مردم علیه این سیاست‌ها را نادیده می‌گرفت. به این ترتیب، وام‌ها، امتیازات و یک الگوی تجارت خارجی کاملاً تحریف‌شده، ابزارهای سه‌گانهٔ سرکوبی بود که ایران را در نخستین سال‌های قرن بیستم از حرکت بازمی‌داشت. هرچند روس‌ها در محدود کردن و از بین بردن حاکمیت ایران موفق بودند، اما نقش بریتانیایی‌ها در کسب مزایا و امتیازات عمده نیز چندان بهتر از روس‌ها نبود. بریتانیایی‌ها برای یک دورهٔ کوتاه کنترل توسعه، برنامه‌ریزی صنعتی و منابع طبیعی ایران را به دست گرفتند و لندن نیز در وارد آوردن فشارهای محدودکننده بر شاه با روسیه رقابت می‌کرد، اما از آنجا که عرصهٔ تحت کنترل بریتانیا عمدتاً جنوب ایران بود، هیچ‌گاه نمی‌توانست سیطرهٔ روسیه بر سیاست‌های مرکزی کشور را به مبارزه بطلبد.

پیوندهای فزایندهٔ ایران با آلمان، در نیمهٔ دوم دههٔ ۱۹۳۰، بزرگ‌ترین زنگ خطر را در اتحاد شوروی به صدا درآورد. دیدگاهی که بریتانیا نیز در آن سهیم بود. اتحاد شوروی یک بار دیگر از بابت نفوذ دشمنان در یک کشور هم‌جوار بیمناک شد. یک بار دیگر تهدید آلمانْ بریتانیا و شوروی را به یک ائتلاف ضدآلمانی به هزینهٔ ایران کشاند. کوشش‌های رضاشاه به‌منظور حفظ بی‌طرفی در جنگ جهانی دوم و خودداری او از اخراج هیئت نمایندگی آلمان در تهران، به قیمت تاج و تخت او تمام شد. بریتانیایی‌ها و شورویایی‌ها مشترکاً او را وادار به کناره‌گیری کردند. دو ماه پس از حملهٔ هیتلر به اتحاد شوروی، این کشور نیز به ایران حمله کرد و تا پایان جنگ و پس از آن به اشغال نظامی ایران ادامه داد. نیروهای بریتانیا نیز جنوب ایران را به اشغال خود درآوردند و مسکو آشکارا با استناد به مادهٔ شش پیمان دوستی سال ۱۹۲۱ شوروی با ایران، مداخلهٔ خود را توجیه کرد. در واقع،

یکی از دلایل رضاشاه برای برقراری پیوندهای نزدیک با آلمان، علاقه‌اش به دنبال کردن نوعی خط‌ مشی نیروی سوم بود تا با استفاده از آن، نفوذ بریتانیا و روسیه در ایران را متوازن کند. این خط ‌مشی به سیاست استاندارد ایران در اجتناب از پیوندهای خطرناک و تعهدآور با ابرقدرت‌ها تبدیل شده است.

لذا به‌رغم تغییرات شدید حکومت در هر دو کشور روسیه و ایران پس از جنگ جهانی اول، پس از گذشت دو دهه، شرایط ژئوپلیتیک موجود باعث شد که حاکمیت ایران به صورتی شناور درآید و نیروهای خارجی اتحاد شوروی و بریتانیا بار دیگر ایران را اشغال کنند. گرچه حکومت مستقل‌تر رضاشاه و سیاست‌های ضدامپریالیستی حکومت نوبنیاد روسیهٔ بلشویکی باعث شد که بعضی از زننده‌ترین چهره‌های مداخلهٔ استعماری روزمره در مناسبات روسیه و ایران در دوران قبل از بلشویک‌ها، از بین برود، اما در پایان دوران حکومت رضاشاه به نظر نمی‌رسید که استفادهٔ اتحاد شوروی از شرایط اضطراری تغییر چندانی در وضعیت امور پدید آورده باشد.

محاسبات ایران

با به قدرت رسیدن رضاشاه پس از جنگ جهانی اول، ایران برای اولین بار توانست در برقراری مناسبات دوجانبه با روسیه، به جای عکس‌العمل صرف، دست به عمل بزند.

از دیدگاه رضاشاه، تغییر حکومت در هر دو کشور روسیه و ایران پس از جنگ جهانی اول فرصت‌هایی برای قطع وابستگی ایران به همسایهٔ نیرومند شمالی فراهم آورده بود. رضاشاه در هدف خود، که استقرار حاکمیت ملی ایران بود، چندین اقدام ضروری را مشخص کرده بود: بیرون راندن نیروهای اتحاد شوروی از خاک ایران، از بین بردن جمهوری کمونیستی در گیلان و نوسازی و جهت دادن دوباره به دادوستد شدیداً موردنیاز میان ایران و روسیه.

رضاشاه برای آنکه بتواند الگوی سیطرهٔ روس را در هم بشکند، مشتاق بود که در راه برقراری مناسبات حسنه با اتحاد شوروی، دست به توافق‌هایی بزند. نخستین توافق امضای پیمان دوستی سال ۱۹۲۱ بود، که به‌رغم عبارت هولناک مربوط به مداخله در مادهٔ شش آن، مناسبات دو کشور را بر مبنایی قانونی و صحیح استوار می‌کرد. خلاصه، رضاشاه در پی آن بود که مناسبات خود با مسکو را به‌تدریج باقاعده، رسمی و مشخص کند و به این ترتیب به رابطه‌ای مستقل‌تر با روسیه دست یابد- در تقابلی شدید با مناسبات بدون قاعده، نابرابر و غیررسمی که وجه مشخصهٔ دوران مداخلهٔ تزاری در ایران عهد قاجار بود. رضاشاه، هم‌زمان با این اقدامات، به سمت بهبود امکانات زیربنایی ایران نیز گام برمی‌داشت تا به این وسیله بتواند زنجیر محدودیت اتحاد شوروی را قدری سست کند.

تصمیم مهم رضاشاه، یعنی احداث راه‌آهن سراسری ایران در دههٔ ۱۹۳۰، نخستین گام ایران در جهت احداث یک سیر تجاری جایگزین از دریای خزر به خلیج فارس بود. این پروژه امکانات لازم برای توزیع داخلی محصولات کشاورزی ایران فراهم آورد و مهم‌تر از آن، ورود کالاهای خارجی را از مجاری غیرروسی ممکن ساخت. دومین اقدام رضاشاه توسعهٔ صنایع در ایران، به‌خصوص صنایع نساجی، بود که فقدان آن یکی از عوامل عمدهٔ وابستگی به وارد کردن منسوجات از روسیه بود.

در نتیجهٔ این اقدامات بود که اتحاد شوروی در حفظ علت اصلی نفوذ خود در ایران، به عنوان یک شریک تجاری عمده، با مشکلات فزاینده‌ای روبه‌رو شد. در میانهٔ دههٔ ۱۹۳۰، آلمان از نظر حجم مناسبات اقتصادی با ایران، اتحاد جماهیر شوروی را پشت سر می‌گذاشت. در سال ۱۹۳۸، دادوستد با اتحاد شوروی عملاً متوقف شده بود، زیرا ایران دیگر شرایط تجاری تحمیلی شوروی را نمی‌پذیرفت. این موضوع اتحاد جماهیر شوروی را آشفته می‌کرد، زیرا به‌طور کلی با افزایش قدرت آلمان در اروپا و خاورمیانه همراه بود. اقدامات رضاشاه در متحول کردن ماهیت مناسبات میان ایران و شوروی در فاصلهٔ دهه‌های ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۰ موفقیتی چشمگیر و گامی مهم در جهت استقلال بیشتر ایران از وابستگی و آسیب‌پذیری در مقابل قدرت‌های بیگانه بود. با این همه، رضاشاه سرانجام در سال ۱۹۴۱ به دست نیروهای سرکوبگر امپریالیسم کلاسیک روسیه و بریتانیا از سلطنت خلع شد و به این ترتیب، قربانی بدترین کابوس‌های خود شد.

ایران و شوروی پس از جنگ جهانی دوم

اگر رضاشاه پایه‌های قدرت ایران را بنیان نهاد و این امکان را فراهم آورد که ایران در رابطه‌ای مستقل‌تر با اتحاد شوروی قرار گیرد، محمدرضاشاه توانست در شرایط رشد خارق‌العادهٔ اقتصادی و نظامی ایران این فرایند را تا حدود زیادی به پیش براند، اما محمدرضاشاه به علت هراس‌های اولیهٔ خود از قدرت و مقاصد شوروی و حمایت مسکو از جنبش‌های تندرو منطقه‌ای، جهت‌گیری اساساً غیرمتعهد پدرش را نقض کرد و به سمت وحدت بیشتر با غرب حرکت نمود. باتوجه به انتخاب‌های جدیدی که به روی ایران گشوده شده بود، مسکو سریعاً به این نتیجه رسید که ابزارهای مثبت‌تر نفوذْ مؤثرتر از سیاست‌های ارعاب و تهدید است. این ابزارهای جدید باعث گسترش قابل‌توجه مناسبات ایران و شوروی، به‌خصوص در عرصهٔ اقتصادی شد؛ حتی در شرایطی که شاه بسیاری از منافع استراتژیک و کلیدی مسکو در منطقه را نقش‌برآب کرده بود. به نظر می‌رسید که هدف مسکو به اتخاذ نوعی سیاست صبر و انتظار و محدود کردن آسیب ناشی از جهت‌گیری ایران به سمت غرب کاهش یافته است. گرچه انقلاب اسلامی سال ۱۹۷۹ در ایران نوید فرصت‌های نفوذ جدیدی را برای اتحاد جماهیر شوروی به ارمغان آورد، اما طرد ایالات متحده آمریکا با بسط نفوذ شوروی همراه نبود. بنابر محاسبات بلندمدت مسکو، جمهوری اسلامی دست‌کم فضایی سیاسی ایجاد کرده بود که در بلندمدت می‌توانست به منافع اتحاد شوروی کمک کند. در پایان جنگ ایران و عراق، مسکو این امکان را به دست آورد که به تجدید مناسبات خود با ایران بپردازد، البته این بار تحت شرایط ایدئولوژیک و هدف‌های سیاسی و ابزارهای کاملاً متفاوت دوران گورباچوف.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افزودن دیدگاهx